"در کارگه کوزهگری رفتم دوش"
دیشب به جهانِ هستی وارد شدم.
"دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش"
هر کسی یا مشغولِ خودش بود یا گهگاهی هم میخواست خبری از اسرار بگیره!
"ناگه یک کوزه برآورد خروش"
ناگهان یکی به خودش اومد و هُشیار شد:
"کو کوزهخر و کوزهگر و کوزهفروش!"
که کجاست اونی که من رو شکل داده و اونی که مالک منه و اونی که من رو میبره پیش خودش؟!
- شنبه ۹ فروردين ۹۹
- ادامه مطلب