مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

من غلط کردم نگفتم دین و ایمانم تویی

دیشب خیلی شب بدی بود! اونقدر بد که فقط می خواستم ازش فرار کنم. فکر می کردم اگه چشمامو ببندم شاید همه چی تغییر کنه ولی واقعیت اینه که هیچ چیز فقط بخاطر این که ما چشمامونو بستیم تغییر نمی کنه و ناپدید نمی شه... در واقع وقتی باز چشمامونو باز کنیم اوضاع حتی خیلی بدتر جلوه می کنه و من اینو دیشب به وضوح حس کردم! وقتی چشمامو دوباره باز کردم چیزی جز گزنده بودن اتفاقات به یادم نمی اومد و این منو خیلی اذیت می کرد... اصلا نمیدونم یهو چی شد که اون حرفو بهت زدم؛ شایدم می دونم و نمیخوام بگم...!!!

می دونی؟! خیلی وقتا آدم نمی خواد یه چیزایی رو باور کنه، نمی خواد یه چیزایی رو بشنوه، نمی خواد یه چیزایی رو ببینه! شاید منم نمی خواستم باور کنم دیشب بی قرار شنیدن صدات بودم، شاید نمی خواستم بشنوم که حتی برای صدم ثانیه هم نمی تونی باهام حرف بزنی، شاید نمی خواستم ببینم که نیستی... واسه همین از سرِ لجِ نبودنت داد زدم که "چرا نیستی؟! هیچ وقتم نبودی، برووووو" میدونستم ناراحتت می کنه، میدونستم حرف قشنگی نیست، اصلا هم قشنگ نیست ولی شاید دلم می خواست عصبانی بشی! نه برای این که بگی نسبت به هیچ احدی تعهدی نداری؛ عصبانی بشی برای این که سرم داد بکشی که دیگه از این زرا نزن، که میفهممت، که بلدمت، که تندی خودتو به من میرسوندی و بغلم میکردی و توی گوشم میگفتی "هیچی هم که بینمون نباشه قدر همون بوسه های پشت تلفنی بهت تعهد دارم"... ولی می دونی چی شد؟ نشد، اینطوری نشد...

اولش پیش بینی میکردم که لابد تو هم سرم داد میکشی که "باشهههه میرم" و بعدِ یه مکث کوتاه ادامه میدادی "ولی قربون شماااا"... آخه میدونی؟! همیشه همین جور بودی! اذیتم میکردی و بعدش خنده رو مهمون لبام... ولی تنها چیزی که من اون موقع شنیدم بوق ممتدی بود که شلاق زنان پرده ی گوشمو می درید و صدای ریخته شدن خرده های دلم... و نهایتا پشیمونی بود که موج میزد توی اشکام..........

این که بخشیدن و آشتی کردن واژه های ریاکارانه ایه و آدم فقط باید فراموش کنه حرف قشنگیه و قابل تأمل! اما من نمی خوام تو فقط دیشبو فراموش کنی؛ می خوام ببخشی حتی اگه ریاکارانه باشه... این یه بارو لطفا بخاطر دلخوشی دلم ریاکارانه عمل کن...

+ چرا این روزا هوای نوشته هام دونفره ست؟!!! هر کی میدونه بگه تا منم بفهمم موضوع از چه قراره...!!!

پس مطئن باش ادامه خواهد داشت، میدونی تا تو به نخواستن نرسی کش پیدا میکنه اینو مطمئنم، ریا هم میشه، فراموش هم میکنی و این داشتان ادامه دارد.
یعنی الان من دچارم به خواستن؟!
بااجازه بله :)
خواستن کی؟!
چرا خودم خبر ندارم؟ 0_o
من نمیدونم خواستن هرچیزی که مشوشت کرده!
شاید باید منتظر بمونم تا نیمه ی شب
پاهامو که زیر پتوئه جمع کنم تو بغلم و چونمو بذارم روشون
دستامم حلقه کنم دور پاهام
چشمامم ببندم
و یه آهنگ بی کلام لایتم بذارم پخش شه
بعد خیلی عمیق به این خواستن فکر کنم.......
دوشنبه ۱۵ آبان ۹۶ , ۱۸:۱۳ کلنگ همساده پسر
گاهی وقت ها به این فکر می کنم که چی شده این همه آدم برای بخشیدن سخت می گیرند؟
ذات آدم اجتماعیه. دو نفره بودن حال و هوا خیلی هم خوبه :)
این کلمات و رفتارها نیستن که باعث ناراحتیمون میشن، انتظارات از اون فردی که اینها رو ادا میکنه مسبب رنجش ما هستن!
هرچقدر اون شخص برامون مهم تر و عزیزتر باشه به تبع بخشیدن ما هم ممکنه سخت تر باشه...
اما زمان ممکنه حلاله همه ی این نبخشیدن ها باشه...!

دونفره بودن حال و هوا درصورتی خیلی خوبه که واقعا واقعا دونفره باشه نه خیالی (:
سه شنبه ۱۶ آبان ۹۶ , ۱۳:۰۹ کلنگ همساده پسر
والا من با خیالی اش هم تا حالا نبوده ام :))
---
به نظرم آدمهایی رو که خیلی دوست دارم زودتر می بخشم. شاید هم من برعکسم!
خیال دست خود آدمه، میتونید باشید (:

من همیشه میگم هیچ چیز کاملا مطلقی وجود نداره؛ پس نه مطلقا میشه گفت همیشه عزیزانمون رو به آسونی می بخشیم، نه مطلقا میشه گفت که به سختی می بخشیمشون!
چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶ , ۱۰:۳۱ جنابــــــــ دچار
پی نوشت مشکوک بود! :) سوال میپرسید قبل از این که ازتون سوال پرسیده بشه؟ :)))
از اونجایی که میدونستم متنم ممکنه خیلی مشکوک تر باشه، این پی نوشت رو نوشتم که از شک خواننده کاسته بشه ولی مثل این که نشد!
خب، احیانا در حال حاضر سوالی هست؟! 
چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶ , ۱۵:۰۲ جنابــــــــ دچار
سوال؟

اوووم ...

اینکه شما زنگ میزدی یا اون؟ :))
سوال زیرکانه ای بود!
من...
چون عاشق شنیدن صدای کسانی هستم که دوسشون دارم ((:
چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶ , ۱۵:۰۵ جنابــــــــ دچار
من باهوشم؟
+همه اینو میگن! :))
چند دقیقه ای بیشتر نیست که در حد چند تا کامنت میشناسمتون ولی اینطور به نظر میاد!!
چهارشنبه ۱۷ آبان ۹۶ , ۱۵:۱۱ جنابــــــــ دچار
ما ارادت داریم :)
+ شما هم آدم فهیمی هستید . قالبتونم رشک بر انگیزه :))
محبت دارید
نظر لطف شماست
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan