مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

یادم تو را فراموش!

یه کمد دیواری داشتم، از اونایی که عرضش خیلی زیاد بود و کلی چیز میشد توش قایم کرد! پر بود از وسایل جورواجوری که اصلا هم خونی نداشتن با هم!

کتاب و مداد رنگی و پوشه های رنگی و دفتر خاطرات و شطرنج و پازل و جامدادی و کیف دستی و کیف پول و بلوطی که از اردوی راهنمایی یادگاری برداشته بودم و چند تا تیکه پارچه ای که از کاردستیم باقی مونده بود و از اون مدادای بزرگی که قدش اندازه ی قد آستینم بود و نامه های تلگرافی دوستام سر کلاس و کارت پستالای یادگاری و... همه و همه توی اون کمد چپیده شده بودن؛ کمدی که مال من بود اما تو اتاق من نبود!

یه قوطی نسبتا بزرگم قاطی بقیه ی وسایل بود! اون کمد تنها جایی از اتاق بود که نظم خاصی نداشت! شاید برای مخفی موندن قوطی!

یادمه قبلا ها هر وقت از کسی دلخور بودم، هر وقت با کسی حرفم می شد، هر وقت بغض داشتم، هر وقت قهر می کردم، توی یه برگه ی کوچولو تمام حرف دلم رو می نوشتم و با خودم حرف میزدم، با اون آدمی که ازش ناراحت بودم حرف میزدم، با خدا حرف میزدم تا جایی که بغضم میشکست و روی برگه، قطره های اشکم نقش می بست! اونوقت با خودکار دور اشکام رو خط می کشیدم و بعدش برگه رو تا میزدم و خودم رو به اون اتاق می رسوندم! در کمد رو باز میکردم و برگه رو مینداختم تو اون قوطی!

با خودم عهد کرده بودم که هر برگه ای که وارد قوطی میشه دیگه خونده نشه!

از لای در اتاق یواشکی نگاه می کردم که ببینم کسی سراغم میاد یا نه؟! بعد دو تا زانوم رو بغل می کردم و می نشستم کنار کمد؛ یا به در خیره می شدم یا به قوطی... گاهی وقتا اینقدر منتظر می نشستم که خوابم می برد، گاهی وقتام وسوسه میشدم و در قوطی رو باز می کردم و عهد شکنی... اونوقت بازم اشک می ریختم... نه بخاطر چیزایی که نوشته بودم، نه بخاطر آدمی که ازش ناراحت بودم، نه بخاطر دیدن اشکای قدیمی! بخاطر بغضی گریه میکردم که انگار هر بار شکستنش، سنگین ترش میکرد!!!

میدونی؟! من منتظر بودم! آدم که دلش غم دار بشه بی پناه میشه، دلش میخواد توی آغوش یکی پناه بگیره و اون بهش بگه "عزیزم، ببین من پیشتم، دیگه همه چی تموم شد..." هر چند غمش کوچیک باشه، هر چند اگه غمش از نگاه دیگران غم نباشه...

الانم که گاهی دلم می گیره، دلم میشکنه یا دلم تنگ میشه می نویسم و هنوزم مثل بچگی هام منتظر می مونم!

می نویسم اما نه برای اون قوطی!

اینجا می نویسم...

+ تنها چیزی که آدم رو سر پا نگه می داره اینه که بدونه هنوز فراموش نشده...............................

عزیززم 
منم یه دفترچه ی خاطرات دارم که خیلی ساله مینویسم ولی همیشه پنهونش میکردم که کسی نبینه :(
بعد که مینوشتم سبک میشدم و دیگه اون ناراحتی قبل و نداشتم انگار ناراحتیمو فریاد زده بودم 
خوبه که اینجایی و ماهمه میخونیم و همدردتیم عزیزم 🤗
آره واقعا نوشتن آدم رو آروم میکنه
امروز عصر که از خواب پا شدم نمیدونم چرا دلم گرفته بود تا الان
تا الان که نوشتم و آروم ترم...
خوبه که هستی............
*:
آدم ها فراموش نمیشن

+ انتظار آدم بزرگ میکنه ولو با غم...

آدم ها در کل فراموش نمیشن چون خدا و ائمه همیشه به فکر هستن
اما آدما همدیگر رو فراموش می کنن...!

+ بله حسش کردم...
فک کنم هممون یه دونه ازون کمدها داشتیم!!

واقعا نوشتن آدم رو آروم میکنه. نمیدونم چه سریه در این کار. ولی خیلی خوبه

خدا نوشتن رو ازمون نگیره

غمهاتون تو کوره!
وقتی می نویسیم احساساتمون رو شریک میشیم
اینه که آروم ترمون میکنه!
لزوما هم اون شریک آدم نیست
میتونه دفتر باشه!

ممنونم (:
توی این کمد دیواری و محتویاتشم ما شبیه همیم :)))) من قربونت برم که میشه گفت از خودم به من شبیه تری :))

من قوطی داشتم ولی نوشته هام مثل نامه برگ برگ نبود و نیست براش دفتر دارم منم مرض دارم میشینم میخونم گریه میکنم نه واسه آدما نه واسه خاطرات واسه اینکه هیچ وقت نشد اونا رو به خود اونا بگم و هیچ وقت واقعی خالی نشدم هیچ وقت کامل سبک نشدم و همیشه بغضش هست ... :(
خدا نکنه خواهر خووووب من ((:

من هم قوطی دارم، هم دفتر دارم، هم وبلاگ دارم! تازه دفترم چن تا دارم...
منم هیچ وقت کامل سبک نشدم؛ واقعا چرا؟!
پنجشنبه ۹ آذر ۹۶ , ۰۶:۲۵ جنابــــــــ دچار
الان یعنی ما ناخواسته اومدیم سر کمد شما ؟ حتی رفتیم توی اون قوطی؟ :)) عجب
اگه فضای سایبری رو یه کمد تصور کنیم
وبلاگ من میشه قوطی
پستای من میشه دست نوشته هام
و شما هم میشید کسانی که منتظرشونم...!
غم و درداتون تو همون قوطیه:دى ایشالا که هیچوقت بیرون نیان...
مرسى ازتون! خوبه که کسى نوشته هامو دوست داره:)
ممنونم عزیز جانم *:
دیگه دل ماست دیگه، نوشته هاتو دوس داره بی منت! تشکر نمیخواد که... (:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan