دیشب آخرین شب إحیا بود! یه شب خاص، یه شبی که یه دستمون رو به آسمون خداست و با یه دست دیگمون قرآنامون رو روی سرمون میذاریم و خدا رو قسم میدیم و آواز دل نشین الهی العفو، الهی العفو سر می دیم... نمیدونم هر کدوم از ما چقدر تونستیم خودمونو از بار این همه گناه خلاص کنیم و به درگاه خدا نزدیک بشیم؟! اما خودم... خودم که حس میکنم دلم نزدیک تر به خدا شده اما هنوز جا داره تا پله های تقرب رو بالا برم...
دیشب رفته بودم خونه ی دخترعمم، ساری. واسه مراسم قرآن به سر، یه کوچه نزدیک خونشون بود که حسینیه داشت اما چون پر شده بود خیلیا تو کوچه نشسته بودن. ما هم همونجا نشستیم و ... من و فاطمه، دختر کوچیک دختر عمم موندیم و بقیه (الهام و خواهرم و الهه و دخترعمم) بعد از حدود نیم ساعت رفتن. وای! چه لحظات خوبیه لحظه های یکی شدن، هم درد شدن و دل سپردن به ائمه و اهل بیت علیهم السلام، قابل توصیف نیست...
شب 21 رفتیم مسجد جوادیه تومحل خودمون. شاید به جرأت بتونم بگم سخنرانی امام جماعت مسجدمون بهتر از سخنرانی بود که تو ساری شب 23 شنیدم و بیشتر منقلب شدم.
تو این روزای باقی مونده از ماه مبارک دلم میخواد خوب شم، بهتر شم، بشم یه عبد مخلص و پاکــــــــ... لغتی که تو این روزگار کمتر کسی بهش فکر میکنه و بها میده (من که اینطوری فکر میکنم! شایدم اشتباه میکنم، از کجا معلوم؟!)
+ ضعیف شدم و نمی تونم کارام رو اونطوری که میخوام انجام بدم. ذهنمم شلوغ و درهم و برهم شده. به یه جای آروم و خالی نیاز دارم تا این همه مشغله ی فکری رو از فکرم پاک کنم و رها شم از این بند....
- جمعه ۱۹ تیر ۹۴