مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

پایانِ دوره ی چهارساله ی ریاست کنکوری؛ علی برکت الله

طولانی است ولی لطفا بخوانید، مخصوصا شما دوست عزیز! (:

گاهی وقت ها ما آدم ها سوارِ زمان می شویم و با فکر این که زمان "همه چیز" را حل می کند، بر خیالِ تختِ خود می خوابیم. این میان ممکن هست خیلی چیزها تغییر کند چرا که زمان متبوع تغییر است و تغییر تابعِ آن و ممکن است خیلی چیزها هم هیچ تغییری نکند و هم چنان ساکن و ثابت بماند؛ مانند خودِ ما که در خوابِ غفلتیم! این وقت ها آدم هِی خودش و افکارش را می جَوَد که چرا هیچ چیز باب میلِ او تغییر نمی کند؟! حقیقتِ امر اینست که وقتی چیزی که اصالتش "حرکت و جریان" است راکد بماند، می گندد و کدام تغییرِ خوشایند و مساعدی در اطرافش می تواند جبرانِ گندیدگیِ درونش باشد؟! 

من هم دچارِ یکی از این گاهی وقت ها بودم و شاید حتی خودم را هم به آن دخیل بسته بودم ولی شبی که داشتم از انبوهِ افکارِ نامطبوعم در گلو خفه می شدم انگار خدا حواسش به من بود؛ یعنی همیشه حواسش هست اما کو جانِ بینا و شنوا و فهیم؟! او گاهی بنده هایش را به رسالتِ نجات مبعوث می کند و توفیق من آن بود که آن شب، بیدار و هشیار شوم به حرف ها و آیاتِ یکی از همین مبعوث شدگان... شاید همان حرف ها را به طُرُق دیگر از دیگران هم شنیده بودم اما مگر کسی که در خواب است با نوازش و لی لی به لالا گذاشتن ها اشتیاقی به بیداری پیدا می کند؟! شاید اندکی برخیزد و تظاهر کند به بیداری اما همین که حواس دیگران پرت شود دوباره قصه از همان کاسه ی قبلی آش می خورد! من نیاز داشتم به این که کسی آن چنان سیلیِ محکمِ جانانه ای بزند به افکارم که پرت شوم به بیرونِ گود و از دور باتلاقی را که برای خود ساخته بودم به نظاره بنشینم...

سخت است، خیلی سخت است که به یک باره بازتابِ منظره ای را در چشم هایت ببینی که چندین سال از بهترین دوران زندگی و بندگی ات را در آن، مفت مفت به حراج گذاشته ای و قبولِ این حقیقت؟ مگر می شود سخت تر نباشد؟! اما طبعا و ذاتا کسی خواستارِ پیشرویِ چنین دنیایی نیست و من هم نبودم پس تمامیِ لاشه ی آن افکارِ در گلو را عُق زدم و سبک و رها دویدم میانِ تنفسِ درخت های امید..... و از همین جا فراوان سپاسگزارم از ایشان بخاطر دردِ یک سیلیِ محکمِ جانانه و چقدر چشیدنِ بعضی دردها ماحصلِ مطبوعی دارد (:

و اما درست است که هدایت به مسیر درست مهم هست ولی از آن مهم تر، ماندن در آن است؛ این که بینِ راه جا نزنی و نخواهی که دوباره به هوایِ اعتیادِ قبلی برگردی! همیشه می گویند قدم اول سخت است؛ قدم اول را که برداری مابقی قدم ها خود به خود برداشته می شوند اما من می گویم قدم اول که با ذوق و شوق باشد، کدام سختی و مشقتی را می توان برای آن قائل شد؟! گام های بعدی را باید دریابیم که یقینا در آن میان، از اشتیاقِ اولیه کاسته شده و شاید اگر به همین منوال پیش برویم دیگر رمقی برای ادامه ی راه نداشته باشیم! و خوشا به سعادتم که فرشتگانی هستند که به وقت سقوط، بال هایشان را برای نجاتم به حرکت در می آورند؛ مثل پدر پشتیبان و صبورم، مادر مهربان و فداکارم، خواهر دلسوز و همدلم، برادر خوش قلب و عزیزم، خاله و عمه جانم، دوستانِ پر مهرم: نجمه، فاطمه ش، مریم، سپیده، فاطمه ج، سنا، شمایانی که مجازی طور اما حقیقی به کمکم می آیید؛ خانم های خوش ذوق و جان: حریر، چوگویک، لیلا، هلما، حوا، فرشته، بانوچه، میم، گلاویژ، هوپ، نلی، ماهی قرمز، شباهنگ، الهه، نسرین، میس بل و آقایان ارجمند و محترم: سرباز، نئو تد، سید طاها، آووکادو، مرتضا دِ (جناب دچارِ سابق)، آقا محمد و همه ی اسامی و نام هایی که به سبب ناتوانیِ حافظه در یادآوری، این جا نوشته نشده اند! از همگی متشکرم که هنگامِ ناامیدی به دادم رسیدید، ممنونم، ممنونم و هم چنان ممنونم (:

خب... و حالا پس از این مقدمه ی نسبتا طولانی سفر می کنیم در زمان و می رویم به پنج شنبه مورخ 97/4/7 . صبح زود بعد از تناول صبحانه، ساعت 7 و 10 دقیقه این آهنگ را پِلِی کردم و با خواهرجان مبادرت نمودیم به انجام حرکات موزون و گاها ناموزون D:

متن آهنگ از این قرار است که: (با این فرض که رئیس سازمان سنجش، این آهنگ را برای ما داوطلبین کنکور می خواند (((: )

مگه داریم این همه عاشق و مجنون؟

مگه داریم؟ مگه داریم؟

کاری به روز و شب و هفته و هر سال نداریم

هر دقیقه بی قراریم

مگه داریم این همه عزیزتر از جون؟

مگه داریم؟

حالِ هیچیُ به جز حالِ همین حال نداریم

آره خوب و سرحالیم

وای چه حالی! تو به من بگو الان تو چه حالی؟ خوشحالی؟

وای چه حالی! تو کنارم یعنی عشق تو این حوالی، در چه حالی؟

وای چه حالی! همه هستن، همه عالی!

وای از نگات نگم، از چشات نگم، از دلم نگم برات

وای از تبم نگم، از شبم نگم

آخه مستم از هوات

عشقم نگم برات

بلـــه، خلاصه که کلی مستفیض شدیم و در طول روز انرژی زائد الوصفی تا زمانِ حلِ سوالاتِ رشته ی ریاضی ما را در برگرفته بود اما بعد از آن، کم کم فشارِ امیدم داشت افت می کرد! سوالات سخت تر از چیزی بودند که فکر می کردیم و البته درس شیمی بینِ بقیه ی دروس استثنا بود و من می خواندم:

کنکووووور! دست تو رو شده برام

قصه هاتو بلد شدم

من آدمِ خوبی بودم

به خاطر تو بد شدم

کمی بعدتر خواهرم متمرکز شد به حل سوالات و من هم روی تختم مچاله شدم در اندیشه ی هبوط در باتلاق! خوشبختانه در این مواقع تصویر فرشته های زندگی ام و تصور حرف هایشان، این اندیشه های باطل را از ذهنم می زدایند و آن شب هم همین اتفاق افتاد اما هنوز دلم آرامشِ کاملش را بازنیافته بود! در کشمکش با دلم به سر می بردم که نوای رسای معلم شیمی بزرگوارمان در خانه طنین انداز شد. ایشان با خانم محترمشان چند روزی بود که از لبنان برگشته بودند و تشریف آورده بودند منزل ما. خواهرم فرصت را مغتنم شمرد و بعضی از اشکالات درسی اش را با ایشان مطرح کرد و... و اما من هنوز در تب و تاب دل بی قرارم بودم، هرچند حالم خوب بود و ناامید نبودم. در کل حس عجیبی بود که با رفتن به امامزاده و درد و دل با مهربان ترینِ مهربانانم و خواندن دو رکعت نماز توسل به حضرت فاطمه ی زهرا -سلام الله علیها- رفع شد الحمدلله. در راه برگشت به خانه، حدود ساعت 22:10 این آهنگ از رادیو پخش می شد که مزید بر آرامش خاطرم شد:

پنجره بازه، تو رو می بینم

تو رو که پاکی، تو نمیدونی

پشت این ابرا ماه می خنده اگه تو بخندی

کاش می دونستی وقتی می شینی

مثل یک شبنم تو نگاه من

دونه های برف با تو می خندن اگه تو بخندی

اگه تو بخندی ماه می خنده

با تو می خندن همه ی گل ها

با تو می خندن همه ی دنیا

با تو می خنده عابر تنها

که تو رویاهاش غرقه تو شب ها

پنجره بازه رو به عشق تو اگه تو بخندی

اگه تو بخندی ماه می خنده

ماه می خنده اگه تو بخندی

و وقتی به ماه نگاه کردم کاملِ کامل بود و من لبخند زدم به روی ماهِ ماه..... (:

صبح جمعه مورخ 97/4/8، رأس ساعت 5:15 بیدار شدم و حدود ساعت 7 سر جلسه ی امتحان نشسته بودم. این را هم بگویم که مادر جان با گوشی از همان پنج شنبه افتاده بودند دنبال ما و هی فیلم می گرفتند و ما هم با کشیدنِ هر چه دمِ دست بود -اعم از شال و چادر و دستهامان که دمِ دستی ترینشان بود- از آشکار شدنِ چهره مان در فیلم جلوگیری می کردیم و الفرار!

مراقب کنکور امسال خانم بدری بودند و با همان نگاه اول بذرِ یک رابطه ی خوب و صمیمیِ متقابل را در دلش کاشتم :دی و ماشاءالله انگار همیشه قبل امتحان، سخنوری ام گُل می کند و بعد از دقایقی خود را بالای منبر در حال نطق کردن یافتم و البته که این یافتن دلیل نمی شود من کناره گیری کرده باشم از روحیه دادن و خنداندنِ دخترانی که نیامده دوستشان داشتم و برایشان آرزوی موفقیت می کردم (((: 

یک ربع مانده به امتحان، طبق روال هر سال آیة الکرسی پخش شد و من از آن زمان چشم هایم را بستم و هم نوا شدم با آیه های قرآن و برای همه و همه دعا کردم که خوب و راضی از جلسه ی کنکور خارج شوند و تنها خواسته ام برای خودم این بود که تقدیرم طوری رقم بخورد که فقط و فقط پیش خدا و پدر و مادرم سرافکنده و شرمنده نباشم، همین و بس! (:

با آرامش سوال ها را حل می کردم و بعد از اتمام وقت با حوصله وسایلم را جمع و جور کردم و آرام آرام از در خارج شدم و در حینِ راه رفتن به این فکر می کردم که تمام شد؟ واقعا تمام شد؟ باید بیشتر تلاش می کردم؟ چه می شود؟ مسیرم را درست انتخاب کردم؟ اگر تغییر رشته می دادم الآن چه حالی داشتم؟ خواهرم امتحانش را چطور داده؟ خوب بوده؟ خدا کند خوب خوب داده باشد؛ سرم را بالا آوردم و به مسیری که شاید خواهرم هم از آن می گذشت نگاه کردم و با چشم به جست و جوی لبخند رضایتش بودم اما ندیدمش. پیچِ مسیر را طی کردم و گوش هایم را دری قرار دادم برای شنیدن حرف های خیلِ عظیمِ پسران و دخترانی که روانه ی درِ خروجی بودند. بعضی ها می خندیدند از این که موفق شدند فقط 4 تا سوال ریاضی حل کنند، بعضی ها سخن از نشستن برای سال بعد می زدند و بعضی هم جواب هایشان را با دوستانشان چک می کردند. آن لحظه نمِ اشکی روی گونه ام نشست؛ نه بخاطر سوال هایی که در ذهنم بود، نه؛ دلم آرام بود و آرامش داشتم از وجود خدایی که هیچ وقت برایم بد نخواسته و نمی خواهد؛ شاید برای این که لحظه ای احساس کردم دلم برای این چند سال، با تمام سختی ها و زجرهایی که کشیدم تنگ می شود! رشد و بالندگی و پختگی من در این دوران بود و چیزهای ارزشمند زیادی را فهمیدم و آموختم... دستم را روی گونه ام کشیدم که یکهو دیدم مادرجان در حین فیلمبرداری با گوشی از پشت چمن ها بیرون آمدند و خواهرم هم لبخند می زند....... (((:

ساعت 3:30 تا 6:30 هم کنکور زبان را پشت سر گذاشتیم و بعد از آن بدون فوت وقت به سمت باغمان رفتیم و دمِ غروب من و خواهرم میان درختچه ها و سبزه ها با هم می خواندیم:

آسمون نارنجیه، ابرا شدن تیره

چه آسمون قشنگی، دلم داره میره

و هی می گفتیم واقعا تموم شد؟ یعنی واقعا تموم شد؟

بعد هم باز بدون فوت وقت رفتیم به سمت سینما و همان جا هم با عمو علی قرار گذاشتیم که همدیگر را ببینیم. فیلم "دشمن زن" که پخش می شد، با خودم گفتم چرا کیفیتش پایینه؟! و بعد عینکم را زدم به چشم مبارک و بلـــه، تصویر تار به تصویر اچ دی بدل شد و این هم ارمغانِ پشت کنکوری بودنمان بود؛ عینکی شدن! (: فیلم خوبی بود، لااقل برای این که چند دقیقه ای را آسوده خاطر و فراغ بال کنار خانواده ام خندیدم.

شب را خانه ی عمو علی ماندیم و من کیک هایی را که سر جلسه ی کنکور بهمان داده بودند برای پسرعمویم که سال بعد کنکور دارد بردم و گفتم «بخور! تبرک کنکوره!!!» D:

امروز صبح که به خانه برمی گشتیم من به همان مقدمه ای که نوشتم فکر می کردم و همان لحظه پدرم پرسیدند «کی بیداره؟» لبخندی زدم و گفتم «من بیدارم»..... (:

خیلی طولانی بود ...
ولی جالب بود ...
علی الخصوص اون قسمتش که آهنگ محسن ابراهیم زاده رو تصور کنیم رئیس سازمان سنجش میخونه 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

برا کنکورم انشالله هر چی به خیر و صلاحتون خدا براتون پیش بیاره
:)
متشکرم که وقت گذاشتید و خوندید
من خودم اون روز خیلی به خاطر این آهنگ انرژی گرفتم (: 
ممنونم، ان شاءالله 
ان شالله که عالی داده باشی :)
خداقوت خسته نباشی :)))
ممنووووووونم عزیزم *: 
ان شاءالله خودتم عالی داده باشی  (: 
نخوندم  زیاد بود 😂😂😂😂  امتحانت  چطوه بود🤔🤔🤔🤔🤔🤔  راضی بودی 🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣  یه شیرینی افتادیم😂😂😂😂
ان شاءالله که نتیجه خیر باشه 
آقای قدوسی لطفا از ضمیر دوم شخص مفرد برای خطاب من استفاده نکنید؛ فکر نمی کنم چنین صمیمیتی بین ما باشه 
قرار بود من متنای کنکوری رو نخونم :) ولی خط اول اراده‌مو نابود کرد :|

ببین منو...موفق باشی و امیدوارم همیشه به موقع یه سیلی و رفیقای مجازی و رئیس سازمان سنجش یارت باشن :)
ممنونم که وقت گذاشتی مهربون *: 
قربونت نیلی جان، مرررررررسی (((: 
ای جانم :** 
مستوررر 
قلببببب :) 
فدای تو لیلای مهربونم *: ♥ 
این اتفاق دقیقا همینطوری تو سینما برای منم افتاده!
دنبال شدید
من اولین بارم بود که بعد عینکی شدنم میرفتم سینما و اینطوری شد (: 
فقط اونجایی که اهنگرو ربط دادی به حال کنکوری ها خخ :)))
((((((((((((((((((: 
پایانِ چهارسال دفاع مقدس:) 
خسته نباشی عزیزم *:
عه من میگم خدایا یکی رو میخواستم بنویسم اسمش یادم بودا ولی چرا یادم نمیاد، نگو اون فرشته خانم خودت بودی (((:
واقعا واقعا 
ممنونم، خودتم خسته نباشی عزیزم، خدا قوت *: 
شنبه ۹ تیر ۹۷ , ۲۳:۱۷ علی ابن الرضا

ان شالله با نتیجه ای دلچسب پاسخ این ایام رو ببینین

 راستش سه بند اول رو که خوندم اون دوران زندگی و بندگی خیلی تامل برانگیز بود واقعا

خدا قوت

ممنونم ان شاءالله 
من خودمم راستش خیلی بهش فکر می کنم! 
متشکرم 
خدا قوت :)
چقدر خوبه که آرامش توی لحظاتت موج میزده، این احساس رضایت فوق العاده ست.

ان شالله بهترین نتیجه رو بگیری، مستور عزیز :*
اوهوم، خیلی آرامش خوبی بود (: 
مررررررسی عزیزم، ان شاءالله همه نتیجه های خیر و خوبی بگیریم ^-^ 
آخی عزیزززم ان شاالله که موفق باشین:)
ان شاالله که هر چی به صلاحتون هست براتون رقم بخوره:)
ان شاءالله ان شاءالله، ممنونم خیلی (: 
وقتی وب رو باز کردم با خودم گفتم یادم باشه حتما نظر خصوصی بدم بپرسم کنکور چطور بود. بعد از قضا دیدم اینجا هم راجب همین صحبت شده.
امیدوارم خیلی خوب بوده باشه :)
دیگه تلپاتی های نهان چه ها نمی کنه!! (((:
منم امیدوارم نتیجه ی این کنکور روزهای خوبی رو برام رقم بزنه ان شاءالله (:
خسته نباشی خانوم:)
ان‌شاءالله که موفق میشی و این کنکور میشه نقطه‌ی پروازت به سوی موفقیت:)
 منم این سومین‌ کنکورم بود،با وجود اینکه خوب ندادم ولی فقط از خدا خواستم که شرمنده‌ی خانواده نشم، اولین بار بود که تا این حد استرس داشتم و البته پشیمون از تنبلی‌های گذشته و مبارزه‌های نکرده‌
به هر حال خوب یا بد تموم شد، بالاخره یا میرم یا میمونم، خدا کنه منم از پسش بر بیام:)
دلت شاد و تنت سلامت باشه عزیزم:*

سلامت باشی عزیز جانم *:
ان شاءالله، برای خودتم همین طور باشه ان شاءالله (:
فرشته جان، تو وبلاگ خودت هم گفتم که اصلا نگران هیچی نباش، فقط آرامش خودت رو حفظ کن و نذار هیچ چیزی اذیتت کنه؛ کنکور چیزی نیست که بخاطرش ما به خودمون چه از نظر روحی و چه از نظر جسمی صدمه بزنیم. منم خودم خیلی تنبلی کردم، خیلی ولی میدونم اگه بازم زمان برگرده همون طوری پیش میرم که قبلا پیش رفتم مگر این که با فهم و درکِ الآنم من رو برگردونن ک خب این فرق میکنه و ممکن هم نیست! D: فقط الآن توکلت به خدا باشه و من هم برات دعا میکنم که بهترین شرایط برات فراهم بشه چه برای دانشگاه رفتنت چه برای نشستنت؛ مطمئنا هر تصمیمی که بگیری راهی پیشِ روت هست برای ساختنِ یه آینده ی خوب و زیبا و آرامش بخش چون لطف خدا بی نهایته و تمومی نداره (:
دل تو هم شاد و آروم و لبت خندون و جسم و روحت سلامت باشه جانا *:
سلام سلام سلام زیبا بانو جان
نخسته عزیزدل:-*
انشاالله به چیزی که میخوای برسی و نتیجه همون باشه که تو میخوای.

ع به بچه ها سر کنکور ما ویفر دادن.
پس متنوع بود:-D
علیکم السلام سلام سلام آسوکا جانِ مهربان
قربانت عزیزم، ممنونم *:
ان شاءالله هر چی که خیره دیگه و این واقعا عالی میشه که خدا خیرم رو تو اون چیزی قرار بده که میخوام (:

فکر کنم گویا همین طور بوده، اصلا حتی همین قدر هم تبعیض چرا؟! D:
-_- دو ساعته دارم میخونم 
ممنونم که وقت گذاشتید (:
اینبار امید این میره که مورد علاقتونو قبول شید ایشالله
حرم امام رضا دعاتون میکنم
وای آقای سنین! خودتونین؟!
حالتون چطوره؟ خوبید ان شاءالله؟
چند بار خواستم حالتون رو بپرسم یا روز تولدتون رو بهتون تبریک بگم ولی دستم به هیچ جا بند نبود...

ان شاءالله، ان شاءالله که شرمنده ی کسی نشم، حتی شرمنده ی خودم! (:
ممنونم که دعام می کنید... اتفاقا خیلی دلم میخواد برم حرم...

چه قدر خوشحال شدم وقتی اسمتون رو دیدم، ممنونم که خوشحالم کردید (:
آرامشت حتی از همین کلمه ها هم به من رسید:))
خداروشکر که حالت خوب بود، امیدوارم حال خوبت مستدام باشه:**
چه خوب، خدا رو شکر (((:
ممنونم نلی جانم، ان شاءالله تو هم نتیجه های عالی بگیری و کلی ذوق کنی و خوشبختی هایِ تهِ دلیت پایدار بمونن **:
خدا رو شکر که تموم شد و خوب هم تموم شد:))
شکر واقعا:)
دیگه باید دید نتیجه چی میشه ولی واقعا خدا رو شکر (: 
برام دعا کنید (: 
چقد خوب نوشتی مستور عزیز...کلی کیف کردم از توصیفا و قلمت :)
امیدوارم هر چی که استحقاشو داری برات پیش بیاد و خداروش کر که تموم شد !!
قربونت عزیزم، خوشحالم که دوست داشتی ^_^ 
ان شاءالله خودتم یه نتیجه ی عالی که خیر و صلاحت توشه بگیری *: 
من که اصلا دیگه دوست ندارم برگردم به همچون زمان بلاتکلیفی و استرس زایی...
البته هر چی بیشتر میگذره پوچی اون همه حساسیت اون زمان بیشتر مشخص میشه ولی در همان حین بزرگترین چالش دیوانه کننده ی فرد هستش و کل زندگی وابسته به اونه انگار ... 
امیدوارم که نتیجه خوب نه، به صلاح ترین نتیجه برات رقم بخوره...  دعایی که هنوز هم یادمه موقع کنکوری بودن خودم همیشه هم خودم میکردم هم از بقیه این دعا رو میخواستم .
کنکور رو بیخودی برامون بزرگش کردن اونم در حد یه غولی که برای شکستش باید هفت خوان رستم رو طی کنی! در حالی که یه مرحله از زندگیه که میشه با آرامش و بدون این همه نگرانی و بعضا بیماری، از سر گذروندش 
ممنونم از شما، ان شاءالله که همین طور بشه (: 
اقا فقط اونجا که کیک تبرک رو دادی به پسر عموت خخخخخ 
ان شالله که هرچی به صلاحته اتفاق بیفته عزیزم:)
آخرش خواهر کوچولوش خورد ولی :دی 
ان شاءالله، ممنونم ماه دختر *: 
فقط درود به سلیقه ی رییس سازمان سنجش!
+من یادم نمیاد کمکی به شما کرده باشم! :|

پست خاطره انگیزی میشه این :)
فرضی دیگه؟! (: 
شاید خودتون ندونید ولی بعضی از پست هاتون حالم رو خوب کرد وقتی که ناامید بودم (((: 

بله بله (: 
ولی این خنده های برعکس شما که شبیه گریه است حرص میده آدمو :|
توصیف کنید کجاش شبیه گریه است؟ 
سلام
خسته نباشید خانم مستور!! واقعا هم ماراتن سخت و طاقت فرسایی!!
یه نفس تازه کنید !! ان شاء الله اگه رشته تاپی قبول بشید که میشید  شرایط فشار درسی دوباره شروع میشه!!
چه قلم خوبی دارید!!

دلتون شاد!!!
علیکم السلام 
ممنونم، سلامت باشید 
رشته تاپ ملاک نیست، ان شاءالله رشته ای قبول بشم که بتونم توش مفید باشم (: 
لطف دارید شما 

دل شما هم شاد 
واقعا خسته نباشید 
و آرزوی موفقیت :-)
زنده باشید 
خیلی هم ممنونم (: 
خسته نباشید...
براتون بهترین نتیجه رو آرزو دارم  :)

کیک تبرک کنکور :))  چرا نخوردین سر جلسه؟
درمونده نباشید 
ممنونم، ان شاءالله خیرش به ما برسه (: 

آخه خوردنش نسبت به خوردن آجیل سخت تر بود برای همین عوضش کلی مغز پسته و بادوم و انجیر خشک خوردم ((: 
من  اگر بخوام راجع به کنکور بگم یا بنویسم یا هرچی، چنان ناجوانمردانه به تمام ارکانش از داوطلب تا سنجش میتازم که خب طرف مقابلم از زندگیش نا امید میشه. به همین خاطر همیشه هیچی نمیگم که تعادل برقرار باشه. :)) نه خودم دچار استهلاک بشم نه بقیه رو اذیت کنم.
گویا درد و رنج زیادی رو سازمان سنجش و کنکور بهتون تحمیل کردن ((: اگرچه خودم هم موافق این هستم که سنجش داوطلبین به این سبک چندان درست نیست! 
آرامش و توکل از اول تا آخر متن موج میزد :) ایشالا که نتیجه خوبی بگیرید :) 

شما هم با اون خیلی عظیم والدینی که دوربین به دست پشت در جمع شده بودن تا از صحنه خروج بچه‌شون فیلم بگیرن مواجه شدین؟ :| از در که اومدم بیرون حس کردم رییس جمهور ایالات متحده‌م :/ یه جمعیتی دوربین به دست پشت در وایساده بودن، همدیگرو هل میدادن و هی فلش دوربین میخورد تو چشمم. فلش تو ساعت ۱۲ ظهر! :| 
+ اولین کسی بودین که دیدم نگفتین سوالای ریاضی آسون بوده :))
خدا رو شکر که این حس منتقل شد (: ان شاءالله شما و همه هم نتیجه های عالی و خیر بگیرید (: 

راستش من اینقدر تو بهت سوالات و تموم شدن این دوره ی چهارساله بودم که حواسم پی بقیه ی والدین نبود ولی خب راست ترش اینه که اگه منم بودم چیلیک چیلیک از پسرم/ دخترم عکس می گرفتم D: 

+ ولی تجربی فوق العاده سختــــــــــــــــ بود (((: 
دانشگاه براتون بیشتر مهمه یا رشته؟!!!


رشته 
جمعه ۱۵ تیر ۹۷ , ۱۲:۱۷ هَشْتْ حَرْفى
درد و رنج شخصی نداشتن واسه م. جراتش رو هم مگه دارن؟ بعد کنکور تازه متوجه شدم چه ظلمی به خودم کردم. بیشتر پیگیر شدم و متوجه عمق فاجعه شدم. سبک، سبک درستی میتونه باشه اتفاقا، خصوصا واسه ما ایرانی ها که همگی اهل تقلبیم، راه دیگه ای وجود نداره فعلا؛مشکل جای دیگه ست، آدمای دیگه هستن. مافیایی که این روند رو قوت بخشیدن.
باهاتون موافقم و دقیقا الان زمانیه که نسل ما باید این روند رو تغییر بده (امیدوارم) ان شاءالله 
من چون از اینوریدر می‌خونم پستا رو، ادامه مطلبتو ندیده بودم :(
حالا که دیدی، خوندی و باید بگم ممنون که هستی مهربووووون *****:
قلم خوبی داریا. بی‌تعارف میگم :) دوست دارم نوشته‌هاتو. همیشه می‌خونمت :) دیگه ببخشید که خاموشم و کمتر کامنت می‌ذارم و بهت روحیه نمی‌دم :) 
نظر لطفته شباهنگِ مهربون *:
همین که هستی، انرژیت بهم میرسه؛ همین که می خونمت انرژیت بهم میرسه؛ همین که هر جغدی رو هر جا می بینم یادت میفتم و لبخند میزنم، انرژیت بهم میرسه؛ همینا کافیه دیگه، نیست؟! من که شکر می کنم که هستین ^_^ *: (((:
کل پست یه طرف اینکه کیک کنکور رو دادی بچه و زهرش رو ترکوندی یه طرف :))
باید از همین الآن آماده ی هر سختی و مانعی باشه دیگه، ناسلامتی قراره فردا پس فردایی بشه مرد زندگی؛ با اینا که نباید زهرش ترکیده بشه، باید آب دیده باشه تا بتونه با مهارت شنا کنه (((((: 
البته من این پست رو خونده بودم. :))
از ته قلبم و صمیمانه می گم ممنون که هستی پریِ مهربونِ عزیزم *:
الهی شکر که راحت شدی
خیلی سخت نگیر کنکور رو
قطعا نتیجه اش عالیه
ممنونم بابت تشکرت
خوشحالم خیلی
خدا بزرگت کنه😍
شکر واقعا (:
خیلی هم شکر
ندیده بودم و نشنیده بودم بابت تشکر، تشکر کنن!
من از بودنتون متشکرم و خیلی هم خوشحالِ خوشحال و خوشحال ترم که شما خوشحالید (((:
خدا شما رو بزرگ تر کنه *:
ای جان دلم چه ذوق داره جوابم ^__^
:**
بودن تو هم خیلی خیلی دلچسبه :)
قربون ذوقت عزیزِ جان *_*
*****:
خیلی خیلی هم چسبید بهم این جمله، ممنونم یه عاااالمه (((:
پس حرکات ناموزون هم انجام میدی :دی
من که کار خاصی نکردم البته:)
 خوشحالم که الان آرامش داری. انشاالله نتیجه ی دلخواهت رو بگیری و همیشه موفق باشی😗
فکر می کنم همه ی دخترا انجام میدن، نمیدن؟ (((:
همه همین فکر رو میکنن ولی حقیقت اینه که بعضی کارها و حرف هایی که آدم فکر میکنه چیز خاصی نیست، اتفاقا خیلی چیز خاصیه (((: بازم ممنونم ^_^
خدا رو شکر میکنم بابتش، ممنونم الهه جان *:
تشکر خالی نبود که انرژی خوب بود که برام فرستادی😍
خب الحمدلله که منتقل شد (((:
چه پست آرامش بخشی :) بر خلاف خیلی از پست های کنکوری اصلا نشانی از استرس و ناامیدی نبود ، سراسر ارامش بود :)
قلم خیلی جذاب و پخته ای هم دارین ، احسنت واقعا :)
ان شالله بهترین ها براتون اتفاق بیفته :)
خوش حالم که این حس آرامش تو پستم موج میزنه و بابتش خدا رو شکر میکنم، الحمدلله ربِّ العالمین (: 
لطف داری شما، ممنونم (: 
ان شاءالله برای همه مون تو زندگی بهترین مصلحت ها و خیرها اتفاق بیفته (: 
ای جان ^_^
عزیزم من میدیدم نیستیاااا یادم نبود کنکور داری وای که من چقدر بی معرفتم :/ معذرت 
واقعا خجالت زده م کردی اخه من که کاری یا کمکی نکردم که اسم منم نوشتی اما اگه تاثیرگذار بودم خوشحالم ^_^
و اخر اینکه ایشالا که خبرای خوب بیام بخونم از اینجا و کلی اون روز خوشحال باشی :*
دیگه نزنی این حرف رو ها، شما عزیزی *: 
همین که وجودت بهم انرژی مثبت میده، یکی از دلایل تأثیرگذار بودنته و خوشحالم که خوشحالی عزیز من ^_^ 
ممنووووونم الهام جان، ان شاءالله و با وجود خدایی به این مهربونی میدونم که میشه (((: 
ایشالا خوب داده باشی کنکورت رو و بیای خبر از خوشحالیت بدی. 
من که کاری نکردم عزیزم واست :-)
ممنونم، ان شاءالله (:
همه فکر میکنن کاری نکردن ولی در واقع یه وقت هایی تو زندگی، یه سری اعمال و حرف هامون باعث دلخوشی دیگران میشه ^_^
متشکرم که هستین *:
واقعا اینقدر آرومی؟ 
اگه اینطوریه که خوشحالم. چون میدونم لایق بهترینایی فقط از خدا میخوام که تو رو به همون سمتی هدایت کنه
که لایقشی.
انشاالله خدا این قلم زیبات رو واسه ما نگهداره انشاالله که از بیان بزنه بیرون و جهانی بشه (:
نه اینقدر آرومی که نوشتی :دی 
ممنونم عزیز دل، ان شاءالله 
واقعا اینطور فکر میکنی؟ خیلی خیلی مرسی (((: 
علی برکت الله پیش به سوی بدبختی

به وبلاگ منم یه سر بزن
هر طوری فکر کنید حق با شماست! ما که به سمت خوشبختی میریم، شما رو نمیدونم!! 
فدای تو بشم مستور ِ جان
خوشحالم که این دنیای مجازی آدمای قشنگی مثل تو رو سر راهم قرار داده
امیدوارم نتیجه ی کنکورت هر چی که هست باعث آرامش و رضایتت بشه.
خدا نکنه ثریای مهربونم 
منم خدا رو شکر میکنم که آدمای خوبی مثل خودت تو زندگیم هستن که خوبی رو ازشون یاد بگیرم *: 
ممنونم از دعای قشنگت، ان شاءالله (: 
چه قالب قشنگی!!
ممنونم از تعریفتون 
انشاالله امید وارم به منم سر بزنید
إن شاءالله
سلام فراوان :)
خیلی کوتاه بود اما شما باور نکن :)
بنده براتون خیلی خوشحال شدم که از قید و بند کنکور خلاص شدید
باشد که برنده ی این نبرد نابرابر بشید.
ترانه ها هم برای خود دنیایی داشتن :)
یاعلی
علیکم السلام
قطعا باور نمی کنم چون خودم نویسنده ی این متن بودم (:
خودم هم خوشحالم که زندگیم وارد مرحله ی جدیدش شده (:
ان شاءالله
شاید دنیایی واقعی تر از این دنیا!
یاعلی
پست رو قسمت بندی کرده بودم طی سه روز خوندم :)) بعد مثل سریال، فرداش میومدم ببینم بعدش چیشد :))

وای اونجا که از خودت میپرسی واقعا تموم شد؟؟ اتفاقی که یه سال براش زحمت کشیده بودم افتاد؟؟
من چهار- پنج تایی کنکور دادم، شایدم بیشتر. و این حسه هیچوقت عادی نمیشه. هربار ادم میپرسه اینارو از خودش.

+مراقبارو میشناسی -_- هیچی دیگه حرفی ندارم :))

+دشمن زن خوب بود؟ من تبلیغشو که تو تلویزیون دیدم فکر کردم اخه کدوم آدمی همچین اسمی میذاره رو فیلمش؟ و حس کردم خیلی داغون باید باشه :/ بود؟

+من دقیقا همینجوری عینکی شدم :| 
دوم راهنمایی بودم، حس کردم تخته ی کلاس رو تار میبینم. خب پارسال ایناش دکتر رفته بودم و گفته بود چشمات هرکدوم 25 ه، سعی کن عینک بزنی. منم خب کوچولو و حساس بودم و اون زمانا بچه هایی که عینک میزدن رو مسخره میکردن بعضیا. یکی دوبار زدم اذیتم کردن دیگه نزدم. ولی اون سال، بعد اینکه تخته رو هی نمی دیدم و بغل دستیم دیگه نمیذاشت از دفترش بنویسم و در نتیجه نمرات ریاضیم خراب میشد، نهایتاً رفتیم تعیین نمره و آقاهه گفت چشمات هرکدوم شده 2 :| طی یه سال! -_- 

+و اینکه خسته نباشی و امیدوارم نتیجه ی کنکورت رضایت بخش باشه و اون چیزی که به صلاحته پیش بیاد 
در این حد؟ ((: ممنونم که برای خوندنش وقت گذاشتی ((: 

منم چهارمین تجربه ی کنکور دادنم بود اما سالای پیش میدونستم که تموم نشده و قراره بازم بشینم اما امسال حس و حالش کمی متفاوت بود (((: 

نه نمیشناختم ایشون رو! هر بار که رفتم کنکور دادم اسم مراقبا رو پرسیدم و سریعا هم باهاشون دوست شدم، طوری که بیرونم ببینمشون بهم سلام می کنن :ی 

محتوای خاصی نداشت، صرفا چون کنار خانواده ام بودم و باهاشون خندیدم برام جلوه ی خوبی پیدا کرد این فیلم (: 

امان از کنکور! امان از دوست خسیس! امان از گذر زمان! امان از عینک! امان الامان... 

سلامت باشی جانم، ممنونم از دعای خوب و قشنگت، ان شاءالله همین طور بشه ^_^ 





احساس عجیبی تو این نوشته بود ک فقط یک کنکوری اون رو میفهمه. ولی هنوز این ریاست کنکوری برای من تموم نشده و بلاتکلیف تر از همیشه هر شب کابوس کنکور میبینم:(
کنکور اون غول بی شاخ و دمی نیست که بقیه برای ما ساختن! فقط با توجه به تلاش و همت و انگیزه ی خودمون قراره بشه سند مالکیت شغل آینده و تو هر شغلی هم آدم اگه بخواد و فقط اگه واقعا بخواد میتونه موفق بشه (: 
زیاد سخت نگیرید، فقط با عشق درس بخونید. ترسیدن چیزی رو جز محدودیت عایدتون نمی کنه. 
ان شاءالله شما هم این مرحله از زندگی رو به خوبی پشت سر میذارید (: 
طولااااااااانی ولی جاااااااااااااااااااااالب خدا قوت.
خیلی ممنونم 
زنده باشید 
ن من یه بار این راهو رفتم و باید بگم واقعا اون چیزی که بقیه میگن نیست...درواقع هرچی بیشتر بهش نزدیک میشی جنس ترس هات عوض میشه و میبینی خیلی با چیزی ک بقیه میگن فرق داره
با عشق درس خوندم...ولی من از تکرار متنفرم...چیزی که تو کنکور اذیتم میکرد همین بود و فقط به خاطر هدفم بود که میتونستم تحملش کنم و الان تصور اینکه بهش نرسم حاللمو بد میکنه..همین!
وقتی آدم برای چیزی که میخواد نهایت تلاشش رو میکنه، بهش میرسه مگه این که واقعا اون چیز به صلاحش نباشه ولی خدا اونقدر خوب و مهربونه که در اکثر مواقع خواسته هامون رو به ما می بخشه (: 
توکل کنید به خدا و مطمئن باشید هر چی که پیش بیاد براتون خیره ((:
موفق باشید
ممنونم
مؤید باشید
سلام عزیزم هستم دوس داشتی بیاسربزن
سلام خانم مهربون
چشم (:
شنبه ۳۰ تیر ۹۷ , ۱۶:۰۱ مامان احمدرضا
ممنون عزیزم
خواهشمندم (: 
موفق باشید ان شاء ا...
خیلی ممنونم
سلام ایشاالله موفق میشی فکر کن بعد دانشگاه دنیای آدم چقدر عوض میشه و دلت شاید برای این روزهات تنگ بشه
علیکم السلام
خیلی ممنونم ازت هانیه جان
درست میگی؛ خیلی لحظه های قشنگی داشتم...
امیدوارم لحظه های قشنگ تری رو تجربه کنم (:
عالی بود. ممنون
خواهش می کنم. قابلی نداشت (:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan