مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

وقتی نهال بودم

خیلی دیر است اما به دعوت از جناب آووکادو (:

قدرت تخیلم آن قدر زیاد بود که موجوداتِ عجیب الخلقه ی ذهنم را با وضوح HD در حالِ رفت و آمد، خوابیده، پروازکنان و غیره و ذلک می دیدم. گاهی هم می آمدند یقه ام را سفت می چسبیدند و چیزهایی را به زبانِ نامفهوم الحالِ خودشان زمزمه می کردند که ازشان سر در نمی آوردم تا بدانم دلیل این خشونتِ نابه جا چیست! حداقلش این بود که من خالقشان بودم؛ نبودم؟! تنبیهی بالاتر از این بلد نبودم که دیگر تصورشان نکنم و بگذارم در ناکجاآبادِ ذهنم بپوسند!! با این حال من عاشق تخیل و خلق بودم؛ یعنی هنوز هم هستم ولی آن زمان ها ذهنم درگیرِ محدودیت ها و چارچوب ها نبود! یکی از عقاید و فرضیه هایم این بود که آینه، شیءِ اسرارآمیزی است و شب ها -مخصوصا وقتی همه خوابند- دریچه ای می شود برای سفر در زمان و مکان، کلیدی هم که باعثِ باز شدنِ این دریچه می شود چیزی جز یک چوبِ جادویی نیست و آن چوبِ جادویی چیزی نبود جز یک شیرازه ی آبی! آن را می گرفتم و چشمانم را می بستم و در دل آرزو می کردم که الآن گربه ای در پشت خانه ظاهر شود و جالب این جاست که واقعا هم اتفاق می افتاد، می شد!! همین باعث شده بود که من آن شیرازه را به عنوان یک چوب جادویی بپذیرم اما هیچ وقت جرأت نکردم شبی -وقتی که همه خوابند- بروم رو به روی آینه و دریچه را باز کنم؛ از این می ترسیدم که آینه مرا ببرد به همان ناکجاآبادِ ذهنم...!

یکی دیگر از فرضیه هایم این بود که اگر قدرتِ تخیلم را با عروسک هایم قسمت کنم، آن ها انسان می شوند، واقعی می شوند و عصرِ یک روز، یکی از عروسک هایم را نشاندم روی صندلی و سعی کردم به چشمانش نگاه کنم و تخیلاتم را از طریق چشمانم به او منتقل کنم! من مؤمن به چشمانِ خودم بودم؛ امکان نداشت به چیزی نگاه کنم و آنی که می خواستم بشود، نشود!! اما این عروسکِ دلبندِ لعنتیِ آدم نشدنی، از من کافِری ساخت که برای تخیلاتم مرز تعیین کنم و با روش دیگری دست به خلق بزنم! طراحیِ لباس برای عروسک هایم، ایده ی جدیدی بود که اجرایی شد (: من تصوراتم را از لباس های خانگی و مجلسی به مادر جان می گفتم و ایشان هم دوختنِ آن طرح ها را به عهده داشتند؛ هنوز هم با یادآوریِ آن لباس های کوچکِ گوگولی مَگولی، منحنیِ لبم کش می آید (((: ساختنِ کاردستی هم با دورریختنی های هرجایی (!) سرگرمیِ جذاب بعدی من بود و این مسببِ آن بود که نگاهِ من به هر چیز، متفاوت از نگاهِ دیگران باشد!

وارد مدرسه که شدم، عشقِ نوشتنِ مشق در من میوه داد؛ اصلا تمامِ فانتزی های من در این خلاصه شده بود که قلم به دست بگیرم و بنویسم و بنویسم و بنویسم، برای همین هر جا که می رفتم اولین سوال من که با ذوق و شوقِ زائدالوصفی بیان می شد این بود که «مشق ندارید من بنویسم؟!» و این شد که اغلب مشق های دخترخاله و دوستانم را من می نوشتم و فقط خدا می داند از خوردن این میوه ی عشق چه لذتی می بردم! ^_^

خواندن و نوشتن را که یاد گرفتم، خوره ی کتاب ها شده بودم. کافی بود مرا رها می کردند، آن وقت پیدا کردنم منتهی می شد به وسطِ کتاب هایی که دورم چیده بودم و از هر کلمه شان برای خودم فلسفه می بافتم و فرضیه هایم را توی دفترم می نوشتم.

از همان بچگی در تصوراتم، تمامیِ حجمِ ذهنم شبیه به فضا بود؛ به رنگ شب، با طرحِ افکارِ کهکشانی و ستاره ای و نامتناهی!

و اگر ذهنتان مشغولِ این شده که آن موجوداتِ عجیب الخلقه ی ذهنم دقیقا در کجای این ذهن، پوسیده اند، باید بگویم که یک خالق هیچ وقت به مخلوقاتش اجازه ی پوسیدن نمی دهد............ (((((:

+ و امروز 21 ساله شد نهالِ زندگی من (:

+ شواهد حاکی از این است که عربی کنکور را 100 زدم :دی

سلام.
متن زیبا بود.
تولدتون هم مبارک باشه.
انشالله حال دلتون شاد باشه.
موفق باشین
:)
علیکم السلام
زیبا خوندید
خیلی ممنونم
ان شاءالله حال دل شما هم همیشه خوب و شاد باشه
تشکر
(:
شنبه ۳۰ تیر ۹۷ , ۲۱:۵۴ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
این سن 2 تا صفر بیاد جلوش بلند صلوات D:
ممنونم ^_^
ولی زیاده خیلی!
متشکرم که فراموش نکردید :-)

+تولدتون هم مبارک باشه :-))
جام جهانی چشم هات هم در دستِ پست های بعدی هست (:

+ خیلی خیلی متشکرم ((:
تولد تولد تولدت مبارک:)
بوس بوس:))
آقا حیف شد من باید مشقامو میدادم تو بنویسی برام:))
ممنووووونم ماهِ من ^_^
****:
همین الآن هم اگه بخوای مایلم برای نوشتن ها *_^
تولدت مبارک خواهری :) 
من فکر میکردم تولدت فرداست :|
کلی مررررررررسی مهربونِ من ***:
اصلا بخاطر فکر خواهری، تولدم موکول میشه به فردا، خوبه؟ ^_^
به نظرم به خاطر این دو تا دلیلی که میارم، تو حوزه ی رمان نوجوان موفق خواهی بود. چیزی که اغلب در اون دچار مشکلیم و نوجوان نویس متبحر خیلی کم داریم.
یکی به خاطر فانتزی ذاتی که ذهنت داره
دوم به خاطر قدرت تخیل بالات
موفق باشی مستور عزیزم:)
خیلی متشکرم از شما نسرین بانوی جان *:
ذوق زده شدم ^_^
ان شاءالله که بتونم بهتر و بهتر بنویسم (((:
تبریک میگم
سپاسگزارم آقای نئوتد
شنبه ۳۰ تیر ۹۷ , ۲۲:۳۹ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
خوبه دیگه
ایشالا خودم تبریکشو میگم :)
یعنی غیر مستقیم برای خودتون هم دعای طول عمر کردید :دی
ان شاءالله ان شاءالله
شنبه ۳۰ تیر ۹۷ , ۲۲:۵۲ ♥️ っ◔◡◔)っ ♥️ mohammad)
D:
(((:
من از وقتی نوشته‌تو برای پسر تاریکی خوندم نسبت به نوشته‌هات حس خوبی پیدا کردم و متن پستت مهر تایید زد به این حس خوب :) موفق باشی :)
*قالبت مبارک :) تولدت مبارک :) عربیت مبارک :) 
چه قدر مفتخر بودم که تونستم با واژه های نوشته م حس خوبی رو بهت منتقل کنم ^_^
واااااای کلی ذوق کردم من امشب، مرسی مرسی یه عالَـــــــم ((:
مستور
تولدت مبارک
تولدت مبارک 
مستور
+خز هم خودتی ^_-
اصلا هم کلمه ی خز به ذهنم خطور نکرد ((:
خیلی هم خلاقانه و خوب و خیلی خیلی ممنووووونم ^_^
تولدت مبارک
متشکرم از شما
سلام
تولدتون مبارک...
متن نوشته پروین اعتصامی  قرن21 ....خیلی عالی
منم فکر میکردم عربیم خوبه ولی وقتی دیدم 100 زدین دارم فکر می کنم تو کدوم افق محو شم....
یه خانم دکتر دیگ فکر کنم به بلاگ بیان اضافه بشود:)
علیکم السلام
خیلی خیلی ممنونم
اما قصد دارید همیشه من رو با این لقب خطاب کنید؟!
عربی برام شیرینه چون من رو یاد عزیزترین شخص زندگیم می ندازه و وقتی پای عزیزترین شخص وسط باشه مگه میشه به عالی بودن فکر نکرد؟!
الله أعلم (:
چقدر دلم میخواست بخشی از قوه تخیلت مال من باشه...
تولدت مبارک عزیزم،انشااله همیشه خیال بلند و دل خوش داشته باشی :-*
و 100درصد خیلی درصد خفنیه :-D تبریک عزیزم.
بیا چشم تو چشم شیم، منتقل کنم بهت :دی
خَله خَله ممنون ^_^ ان شاءالله بخت بلند و دلی پر از آرامش نصیب خودت بشه *:
سپاسِ فراوان و ذوووق ^_^
اگر ناراحت نمی شوید با این لقب مورد خطاب قرار بدم؟؟فکر نکنم چیز شبه داری باشه:||
حتما باید عالی بود.....منم به خاطر عزیز ترین محفوظات ذهنم عربی رو دوست داشتم.
:)
جای بسی خوشحالیه اما من لایقش نیستم (:
خیلی هم خوب (:
تبریک عرض می کنم :)
چه دنیایی جالبی داشتید، دنیای من کم و بیش همین بود. :)
بابت عربی هم تبریک :)
متشکرم (:
پس دنیای شما هم جالب بوده (:
ممنونم (:
پس معلومه رتبه تون خوب میشه!!
تبریک!!
دلتون شاد!!
مشخص نیست!!
ممنونم از شما
خب اولش که من عاشق قالبت شدم :)))
ینی چشمام خوشحال شد از دیدنش...
بعدش که تخیلاتتو خوندم بع این امیدوار شدم که شاید یه فانتزی نویس جدید ایرانی داره مینویسه و بازم خوشحال شدم‌..
بعدشم که تولدت بوده و مگه میشه خوشحال نشم...
تولدت مبارک *____*
و این که تو محشری دختر...عربی به نظرر من خیلی سخته و اصلا تو خوابامم نمیبینم یه روزی صد بزنمش :)
منم عاشقشم (((:
خوش به حال من که باعث شدم چشمات خوشحال بشن ^_^
مرررررررسی عزیزم 
کلی مااااااچ *****:
محشری از خودته جانم :دی ... چون بهش دل نمیدی، اونم بهت قلوه نمیده D:
مستور خانم تولدتون رو صمیمانه تبریک میگم و از خدا بهترینها رو براتون آرزو دارم :)

یعنی مرزهای تخیل رو رد کردین با این تخیلات
ولی واقعا به این قدرت تخیل احسنت میگم
خیلی متشکرم از شما آقای سپهر (:

از بعضی هاش ننوشتم، گفتم اگه بنویسم من رو دیوانه خطاب می کنید یحتمل!!
باز هم تشکر
اختیار دارین ما از این جسارتا نمیکنیم گفتم که عالیه:)
ابر را خورشید تابان زود می پاشد ز هم 
کِی شود پوشیده در زیر قبا دیوانگی؟ (: 

شما لطف دارید 
تولدتون مبارک .
متشکرم 
يكشنبه ۳۱ تیر ۹۷ , ۱۳:۱۶ آقای سر به هوا :)
پروفایل همدم ماه چه خوبه تو این قالب:)

اتفاقا این همون جمله ایه که دیشب تو ذهنم بیانش کردم (: 
سلام باز شروع به نوشتن کردم علاقه مند بودید سر بزنید
علیکم السلام 
چرا که نه، حتما
این خالق‌ها از یه جایی به بعد به این نتیجه می‌رسن که فقط برای مخلوقاتشونه که زنده‌ن! :)

+ پر برکت باشه این ۲۱ سالگیتون.
اممم... درسته اما با اطمینانی که از کلمه ی "فقط" برمیاد، مخالفم! (:

+ خیلی خیلی ممنونم، ان شاءالله
خیلی مبارکه ^_^ هم تولدت هم درصد عربی کنکورت :)
مررررسی عزیزِ دل ***:
عه یادم رفت تبریک بگم:)
تولدت مبارک عزیزم، ان‌شاءالله عمر پر برکتی داشته باشی:)
این زنده شدن عروسک ایده‌اش از پینوکیو نبود؟:))
وجدانا ۱۰۰ زدی؟ماشالا چه خوب، اومدن برای رتبه برترها باهات مصاحبه کنن بهم خبر بده نگاه کنم:))
مگه می دونستی تولدم کیه؟ ((: 
خیلی مرررررررسی، خیلی ^_^ 
نه اون موقع خیلی کوچیک بودم، فکر کنم مدرسه هم نمی رفتم دیگه پینوکیو هم ندیده بودم ((: 
فعلا که اسناد و مدارک اینو میگن ولی دیگه اون مصاحبه زیادیه (: 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan