مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

من اعتراف میکنم به انقلاب مخملی

نقطه.

سر خط

.

.

.

نقطه.

سر خط

.

.

.

نقطه؟ سر خط؟

«شاید گفتنی نیست و شاید باید گفته شود، شاید از گفتنش باید خجالت بکشم و شاید آنقدر مضحک است که از این که باید از گفتنش خجالت بکشم، خجالت می کشم.»

به نقطه ای رسیده ام که نمی دانم باید گذاشته شود و بروم سر خط یا چنان این پاراگراف لعنتی را ادامه دهم که از هجومِ حجمِ سنگینِ واژه هایش به سُتوه بیایم و یکباره خط بطلان بکشم روی همه ی پاراگراف های زندگی و آنی این چرک نویس را پاره کنم!

می ترسم؛ می ترسم از دختری که با گنجشک های کنار پنجره ی اتاقش آواز می خواند، با برگ های درختان دردِ دل می گوید و با عنکبوت ها حرف می زند که این بار بچه ی خوبی باشند و به او نزدیک نشوند! از دختری که نه در دلش غروری چمباتمه زده و نه در حرف هایش غیض و غرضی! از او که اگر لبی به تحسینش تر شد یا که آوایی به تمسخرش در، می خندد، می خندد، می خندد. وای که انعکاس صدای خنده هایش توی گوش های اویِ قدیمی اش زنگ می زند. اویی که طنابِ دار به گلوی زندگی بسته بود و میخواست مثنویِ نفس هایش را چهارپاره کند ولی... ولی امان از این دایه ی مهربان تر از مادر شدنم! باید اعتراف کنم زمانی دخترکِ 15 ساله ای را نه تنها از بندِ مکان و زمان که از بندِ خودش هم رها کردم؛ از بندِ خودی که من بودم... نجاتش دادم و حالا از دختری که رها شده و فرسنگ ها آن طرف تر به من لبخند می زند، می ترسم. می ترسم بیش از این ها دور شود، می ترسم بیش از این ها دیوانگی کند، می ترسم عاشق شود!... نه، نمی ترسم؛ فقط دلم برایش تنگ می شود... دلم برایش تنگ شده... بینِ اویِ قدیمی و من و این دخترکِ 15 ساله یک من فاصله افتاده است و بین من و این دخترکِ 15 ساله یک نقطه، سر خط! اگر یک نفس در این بندِ ترس بمانم و ادامه دهم، احتمالا به اویِ قدیمی برمی گردم و دخترکِ 15 ساله هم لا به لای این بند دفن می شود و اگر دَمی به این بند خاتمه دهم و بروم سر خط، یقینا دیگر بین او و من و دخترک فاصله ای نخواهد بود و هر چه هست همه وحدت مایی است که من است... حالا، نقطه؟ سر خط؟

دوشنبه ۲۲ مهر ۹۸ , ۱۴:۵۰ دچارِ فیش‌نگار

بابا نقطه :)

سر خطم الان (:
سه شنبه ۲۳ مهر ۹۸ , ۱۹:۱۸ قاسم صفایی نژاد

نه نقطه‌ای وجود دارد و نه سر خطی!

چطور؟

واینستا، حرکت کن

بله (:

سر خط؟

مگه خط دیگه‌ایم هست؟ من فکر می‌کردم این خط بی‌انتهاست...

متن بی انتهاییه که کلی سر خط ممکنه داشته باشه (:

آشفته‌ای؟ :)

نه دیگه الان خوبم (:

سرخط جدید یه شروع جدیده.

ممنونم شیرین بانوچه ی جان *:

سلام بر مستور گرامی

گاهی وقت ها "فاصله" تعادل ایجاد می کند. بنظرتون بین "او" و "من" و آن دخترک، کدام خوب است؟

علیکم السلام بر شما جناب منزوی
بله درسته... آن دخترک...

بفرمایید سرخط، هر روز یک شروع دوباره است :) 

متشکرم آقای بنائی
رفتم سر خط الحمدلله (:

منم به ساتنش! اعتراف می کنم

انقلاب ساتنی را تبیین بفرمایید لطفا (:

ساتن، ریون، داکرون، نخی، کتانی و از این دست انقلاب ها!

از این دست انقلاب ها هم داشتیم و بی خبر بودیم؟!
جمعه ۱۵ آذر ۹۸ , ۱۹:۲۳ دختری از جنس باد

شاید باید به این فکر کرد که نقطه ی اصلی را کجا باید گذاشت،شاید الان موقعش نیست

شاید اصلا نقطه ای در کار نیست (:
دوشنبه ۲۳ تیر ۹۹ , ۱۳:۳۰ شهروز براری صیقلانی

کودتا کن در خودت،  از خویشتن خویش برون باید رفت.  حرفها را بی دغدغه باید گفت،   نقد ها را بی کینه باید دریافت.  از آن منه در تو چه اثر خواهد ماند،  آنگه که از جسم و زبان و  اقرار نماند اثری جز خاک.  اگر از خاک و برخاکیم ، پس بداریم قدر گران فرصت این  گوهر حیات و از ناگفته ها به در آییم،  بدریم پرده ی  نقاب. که هر چه آید برما، در عاقبتش  خاک گل کوزه گران خواهیم شد. 

خیلی ممنونم که من رو به نوش این جرعه دعوت کردید (:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan