چهار سال و اندی پیش، وقتی اینجا رو ترک کردم، فکر میکردم که حداقل به بعضی از رازهای خودم پی بردم و کشفشون کردم. اما حالا بعد این مدت، متوجه شدم که هنوز خیلی چیزها درباره خودم نمیدونم. انگار یه کسی توی من هست که همیشه یک قدم جلوتر از منه و هیچوقت کاملاً نمیشه بهش رسید.
این چهار سال پر بود از کشفهای عجیب و غریب؛ از بخشهایی از خودم که هیچوقت فکر نمیکردم وجود داشته باشن تا باورهایی که دیگه هیچ معنی و مفهومی برام ندارن. گاهی فکر میکنم شاید هیچوقت تمام رازهای درونم رو پیدا نکنم. شاید همیشه یه گوشهای از این دنیای درونی هست که نمیشه بهش دست زد و لمسش کرد.
و بعد از این همه تغییر و تحول، میدونم که خودشناسی یه سفر تمومنشدنیه. هر روز یه چیز جدیدی پیدا میکنم که قبلاً نمیدیدمش. هر کشفی یه غافلگیری جدید داره که من رو بیشتر با خودم آشنا میکنه.
این پست رو نوشتم چون حس کردم وقتشه دوباره شروع کنم. دوباره اینجا بیام و با شما از تموم اون چیزهایی که توی این مدت یاد گرفتم و قراره باز هم یاد بگیرم حرف بزنم. شاید هنوز هم توی یه کاوش بیپایان باشم، اما الان بیشتر از همیشه آمادهام که هر چیزی رو که در درونم پنهانه کشف کنم، بدون هیچ واهمهای میتونم که با خودِ خودم روبهرو بشم.
- جمعه ۱۶ آذر ۰۳