امتحان فیزیک؟ چطور بود؟ نمیگم! چه معنی داره از همه ی زندگیم بنویسم؟! ولی خب ای بگی نگی بد نبود...
توقعم از خودم بیشتر از این بود
روزا مثل برق و باد داره میاد و میره و من میترسم نکنه به برنامم نرسم و جایی که میخوام قبول نشم. اینه تموم نگرانی من!
با همه ی دغدغه هام میدونم که یکی هست اون بالا که دستمو گرفته و اونقدر بهش اعتماد دارم که میدونم هیچ وقت رهام نمیکنه...
اما الان میخوام گریه کنم نمی دونم چرا ولی بغض گلومو گرفته. دلم از خودم گرفته، یاد گذشته هام که میفتم خیلی ناراحت میشم که چرا بهتر عمل نکردم؟!
میخوام پا به فرار بذارم از دست این فکرای جورواجور...
- چهارشنبه ۱۰ دی ۹۳