مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

ابراز وجود بعد از نیمه ی شب

موقعیت: گوشه ی میانی اتاق، پتو بر دوش، نزدیک به بخاری (که در سمت راستِ اینجانب خودنمایی می کند)، فنجان خالی قهوه در سمت چپ و دور تا دور، کتاب و جزوه و هایلایت و مداد و خودکار و اوووووه  خلاصه هر چه را که نیاز است برای خرخوانی کنار خودت بِچِپانی |:

دمای هوا: به گُمانم - که شاید گَمان درست باشد (!) - دمای اتاق 15 درجه ی سلسیوس معادل 288 درجه ی کلوین و 59 درجه ی فارنهایت است اما من حس آن شخصی را دارم که در جای گرم و نرم خود بنشسته بود همی و ناگهان باد، در را بِدَریدی و از جا کَندن نمودی و زِ سوزِ سرمای فراوان، قندیلی بر نوکِ بینی همان شخصیت مذکور آویزان گشتندی!!!

وضعیت حیات بدن: عــــالی! به جز بینی که خطر ریزش دارد! ریزشی از گونه ی آب!!؛ به جز دهان که گاه گاه به بهانه ی میکروب زدایی سریعاً باز و بسته می شود و صدای هَچـــه می دهد (در این مواقع دستمالِ جان و گاهی هم دستِ بزرگوار جلوی دهان ظهور می کنند!!!)؛ به جز گوشِ سمت راستیِ گرانقدر که نورون های گیرنده ی دردش خسته شده اند بس که دائماً در فعالیتند؛ به جز مغزِ عزیز که از کم خوابی، فرمان های تایپی اشتباه می دهد و وادار می کندَم از نو بسازم ترکیب حروف را! شده ام عینهو DNA پلی مراز! هم پیوند می دهم حروف ها را با هم و هم ویرایش میکنم؛ به جز پاها که دلم نمی آید بیدارشان کنم از خواب و... خلاصه کنم، به جز این ها وضعیت جسمی نُرمالی دارم اکنون...!

وضعیت روحی: شووووووووت! از آن شوتهایی که کُرنر هم نمی شود و صاف میخورد به تیرک دروازه! یا وضعیتی زیر خط فقر! نه، شاید هم همان حول و حوش های خط  فقر... کُلُهُم أجمَعین می شود گفت به تار مویی بند است دیوانه شدنم از دست این فکرهای ناجور و جورواجور کنکوری که دمار از روزگار حال خوش روحی ما درآورده اند!

- وِلو شده ام روی زمین و هوس خواب دارد چشمم را به یغما می برد اما دلم با نوشتن است. می دانم فردا، یعنی همین چند ساعتی دیگر که باید دست از خواب بکشم، سرنوشتِ این باید را به نباید تبدیل می کنم و آن زمان دل می دهم به رویاهای مبهم آینده...! در آخِر هم جا می مانم از خرخوان های دیگر و در نهایت هم سرِ جلسه ی کنکور آفتابه به دست می گیرم! (این را آقای زین العابدینی، معلم زیستمان، سرکلاس به ما می گوید)

غرض از نوشتن، گفتن چند کلامی حرف دل بود که انگار مغزم از کار افتاده و یادم نمی آید چه قصدی داشتم از جابه جا کردن انگشت هایم روی کیبورد لپ تاپ!

تا به کل از کار نیُفتاده ام بروم بخوابم... (:

+ پدر همون کسیه که لرزش دستش چیزی از چای، تو استکان باقی نذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن و تو انگار کوه رو پشتت داری...

+ اوه اوه بارون داره میاد شدیــــــــد! نه، فکر کنم تگرگ یا برفه... آخه صدای بارون که اینقد خشن نیست! |:

+ نمی دونم از بی خوابی توهم زدم یا یکی داره آهنگ سنتی میخونه این وقت شب!!! اصلا شایدم یکی اون بیرون داره گوش می ده و صداش تا اتاق من میاد... این جور وقتا باید گفت «اللهُ یعلمُ و أنتم لاتَعلَمون»

+ داشتم کامنتام رو چک می کردم دیدم یکی نوشته سلام وبلاگ مرا سیو و مطالعه کنید [علامت گل]! نه لطفنی، نه لفطنی، نه خواهشنی، نه هیچی! بیشتر شبیه یه دستور بود تا تقاضا، تازه خصوصی هم کامنت گذاشته بود. |:

سلام
چقدر خوب توصیف کردید.
پس تلاش کن.................حتما به نتیجه خواهید رسید..............
امیدوارم که به همه ی آرزوهاتون برسید..
سلام
واقعا خوب توصیف کردم؟ من اون زمان که داشتم می نوشتم اصلا نفهمیدم چی دارم تایپ میکنم!!!
باز هم جای شکرش باقیه که از نظر خوانندگان گرامی خوب بوده نوشتارم!
بله تلاش که جای خود دارد و به قول معروف «نابرده رنج، گنج میسر نمی شود/ مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد»
منم امیدوارم به هرچی که براتون خوشبختی رو به ارمغان میاره برسید...
سه شنبه ۲۰ بهمن ۹۴ , ۱۷:۱۰ ♥خانوم یار♥ ♥آقای یار♥
راستی قالب وبلاگت قشنگه ازکجابایدپیداکنم
نظر لطفتونه 
راستش....
خودم درستش کردم (:
از جای دیگه نمیشه پیدا کرد متأسفانه!
شما هیچ وقت از این نظام تفکری و توتالیتر علمی رها نمیشید .
هیچ وقت ؛مگر اینکه نظام صحیحش را طلب کنید .
+ برای گذاشتن آدرس هم توی گوگل سرچ کنیدshorter link
و سپس لینک رو بزارید .
امیدوارم اون روز برسه که هممون به این واقعیت واقف بشیم که همه چیز کنکور نیست!!!
تشکر
ممنونم...
وقتی می خواندم هرچه که نوشته بودید از ذهنم میگذشت..
شما دارید تلاش میکنید..توکل تون به خدا باشه.................تا موفق بشید..
امیدوارم که همیشه شاد وسلامت باشید...که سلامتی بزرگترین نعمت.........
امیدوارم که به همه ی آرزوهاتون در زندگی برسید انشاالله
در جواب این همه دعاهای خوب فقط می تونم بگم:
ممنونم و ان شاءالله خدا بهترین مصلحت ها رو براتون مقرر کنه 
گـاهـی وقـتـا


دلـم فـقـط سـنـگـیـنـی نـگـاهـت رو مـیـخـواد


که زُل بـزنـی بـهـم


و مـ ـن بـه روی خـودم نـیـارم . . .
فـرض کـن بــه عـکــاس بـگـویــــــــم :
تـارهـای سـپـیــــــد را سـیــاه کـنـــــــد…..
و چـیـــــن و چـروک هـا را مـاسـت مـالـــــــی…
و حـتـی از آن خـنـده هـا کـه دوسـت داری بـرایـم بـکـارد
بـاز هـم از نـگـاهـــــــــم پـیـداسـت چـقــــدر …
بـه نــبـــودنـــت خـیـره مـــانــــــده ام…
.
.

تو اوج ناراحتی که باشی

با آهنگ شاد هم

گریه ات میگیرد

وای ب حال امشب!!!

که امپی فورم غمگین میخواند

و باز اوله شکایت بالشت خیسم است




نمیدانم حقیقت چیست؟

اینک دلش

هیچ برای من تنگ نمیشود

درعین حال میگوید دوستت دارم

تناقض بصورت نامفهومی

ذهنم را درگیر کرده است



سلام
ممنونم...به خودتون سخت نگیرید..زندگی دیگه...........باید سعی کنیم خاطرات و آدمهایی که باعث ناراحتی مون شده را فراموش کنیم..............ما می توانیم فراموش کنیم با توکل بر خدا......
ما باید خیلی هوای خودمون رو داشته باشیم.....شاد باشید
سلام
بله باید سعی کنیم ولی همین سعی کردن خودش یه داستان دیگه هست!
سلام
واقعا خوب می نویسید
لذت بردم از توصیف ها
موفق باشید
سلام
نظر لطف شماست
و شما هم مؤید باشید 
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan