نفی اول
از آبان سال 92، ساعت هایی چند از زندگی ام را در این فضای پر از هنجارها و ناهنجارهای مجازیِ همیشگی گذرانده ام. هر وقت انگشت می چرخاندم و روی گزینه ی ورود به بخش مدیریت (در بلاگفا) یا ورود (در بلاگ) کلیک می کردم، طبق عهد نانوشته ای خودم را موظف می دانستم که پاسخ کامنت ها را هر چند کوتاه اما با حوصله بنویسم و از تعداد زیادِ پست های روزانه ی یک دوستِ وبلاگ نویس، شکایت نمیکردم. حالا قرار است همه ی این ها را حداکثر به 5 ماه دیگر موکول کنم. 5 ماه، تفکراتِ ناموزونی که به ذهنم هجوم می آورند را وزن ندهم و موزون بودنشان بماند برای همان 5 ماهِ دیگر!
دل کَندن از ساکنانِ طبقه ی وبلاگ نویسی راحت است؟ نوچ آقا، نوچ...!
نفی دوم
"عه، چقدر خوب شد که دیگر پرت و پلاهایش را اینجا پرت نمی کند! جانمان در امان است و آسایشمان مهیّا..." و کامنت می نویسد: "به سلامت جناب..." وابستگیِ من نیز انکارشدنی نیست نسبت به شما دوستِ عزیزی که در دلت چنان گذشت و چنین کامنت گذاشتی...!
دل کندن از این رهگذرهایی که خطابم به آن هاست و حالا مشترک موردنظر می خوانمشان راحت است؟ نوچ آقا، نوچ...!
نفی سوم
سه برگه ی نیمه A4 که موسوم اند به کارنامه و چندین لوح تقدیرِ نه چندان باارزش که نشان می دهند در طول سال تحصیلی ادای بچه درس خوان ها و گاهی هم بچه های سر به هوا را درآورده ام و یک سری اطلاعات شخصی را که برای گریبان گیر شدن با غول کنکور لازم اند، همه و همه شان را در پوشه ی بنفش رنگی در بند کرده ام و پیشاپیش انتظار آن را می کشم تا روز موعود فرارسد و به فریادم برسند... همه ی شرایط را برای دل کندن آماده کرده ام و قول داده ام پشت این دل کندن که مشمئزکننده هست برایم، آرامشی پر از موفقیت باشد! و جز این چاره ای نیست... قبول آقا! قبول، لابد راهِ رفتنی و تنها راهی که طی می شود، همین راهیست که من پیشِ رو دارم!
دل کندن از زمان های باهم بودنِ بدون هیچ هول و هراسی از دوری و پشتِ هم کامنت گذاشتن و پاسخ دادن، راحت است؟ مگر پرسیدن هم دارد؟ نوچ آقا، نوچ...!
نفی چهارم
وبلاگ عزیزم! این ها که می نویسم انتخاب یک شبه ام نیست و باید بگویم بین دوست داشتن یا نداشتن تو باید یکی را انتخاب میکردم. تصمیم گرفتم دوست نداشتنت را انتخاب کنم. انتخاب مسیر اول احمقانه بود و عذاب بیشتری برای هردوی مان به همراه داشت!! می دانی؟ من باید بالاخره تکلیفم را با بی افِ جدیدم، مستر کنکور، مشخص کنم و از این بلاتکلیفیِ طولانی دربیایم. این را می پذیرم که تو به من وابسته تر از آنی که من به تو! اما اگر من به وابستگی تو بها دهم و همین طور بلاتکلیف بمانم چه؟ اگر باز هم افکارم را به تو بخورانم و در قبالش کنکور مرا قورت بدهد چه؟ اگر با تو کات نکنم و وابستگی های حقیقی ام را از دست بدهم چه؟ اگر و اگر و اگر و... می بینی؟ بین تمام این اگرها یک اگر هست که می گوید: "اگر دیوانه وار تا آخرش در کنار هم بمانیم و همه چیز پِرفکت شود چه؟" دل خوش کردن به یکی از صدتا هم کاری بس مضحک است جانم! نمی توانیم فقط بنا بر وابسته بودنمان ریسک کنیم...!
پس تصمیم گرفتم دوستت نداشته باشم! در قدم اول باید خودم را تغییر می دادم. باید به خودم ثابت می کردم که تو به درد من نمی خوری! درست همان طوری که به خودم ثابت کردم در حال حاضر من به درد تو نمی خورم. باید به خودم ثابت می کردم تو در دلم جایی نداری! باید تمام خاطراتی را که با تو داشتم به باد فنا می دادم و با خیالی آسوده به پشتیِ اتاق، تکیه می دادم و سوت می زدم و با امید جهان هم خوانی می کردم!! دومین قدم برای اثبات دوست نداشتنت این بود که ذهنیت دیگران را راجع به وابستگی ام نسبت به تو عوض کنم. باید مغز تمام کسانی را که می دانستند به تو تمایل عجیبی دارم شست و شو می دادم. در قدم سوم باید به خودم قول می دادم که با شنیدن اسمت و هر از گاهی دیدن قالبت هول نکنم و یک لبخند گنده روی لبم ننشیند! باید برق چشم هایم را کنترل می کردم و خودِ بی احساسم می شدم؛ همین! اما شما که غریبه نیستی! راستش، باید اعتراف کنم من هنوز هم در قدم اول لنگ می زنم. دوست نداشتنت و بی توجهی به وابستگیِ 2 ساله مان سخت بود... به سختیِ ریسک کردن برای دوست داشتنت...!!! برای همین راهِ سومی ساختم. راه سومی که مضمونش فراموشیست! در راه سوم فقط ادای آلزایمری ها را درمی آورم. کسی که یادش نیست زمانی دوستت داشته، کسی که یادش نیست با دیدن یک کامنت، اوب اوبِ قلبش بالا می گرفت! یادش نیست زمانی نوشتن در تو، مهم ترین کار روزانه اش بود. فراموش کرده که بیشتر از 2 سالست که در خاطراتش جا خوش کرده ای! الکی مثلا فراموش کرده ام و من فقط یادم نیست...!
اگر با دیدنت دیگر چشم هایم برق نمی زند، اگر وقتی مرا جذب می کنی و من به تو کششی ندارم، اگر با دیدن کامنت ها دیگر ذوق مرگ بازی درنمی آورم، اگر آدم سابق نیستم و تو از آدم جدیدی که برای خودم ساخته ام رنجیده خاطر شدی، من را ببخش... من راهی را انتخاب کرده ام که منتهی إلیه آن به فراموش کردن وابستگی عمیق مان می خورد...!
دل کندن از تو راحت است؟ می بینی که! نوچ آقا، نوچ...!
نتیجه:
هیــــــچ، تنها این روزها عجیب بوی دل کندن می دهد. معلوم نیست دلم به چند جا چسبیده که هر چه از این ور و آن ور میکنمش باز تمام شدنی نیست! از من به شما نصیحت: "اگر دل هایتان به این جا (وبلاگ من) چسبیده، چند صباحی را به بی خیالی بگذرانید و شما هم فراموش کنید...!"
+ پا روی دلم بگذار این عشق ندارد سود/ من می روم از قلبت هرچند پناهم بود
+ شاید دل تنگی مان مجالمان نداد و در این بین باز هم نوشتیم (;
+ دعا کنید گاو کنکورمان هرچه زودتر بزاید و رها شویم از این اسیری ناخواسته!!!
- جمعه ۳۰ بهمن ۹۴