مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

مینیمال های نوروز- قسمت دوم

سه شنبه مورخ 95/1/3

+ عصر، خاله شین همراه با بچه ها آمدند عید دیدنی و این درحالی بود که فیلم "ژوراسیک" می داد D: تقریبا دقایقی به اتمام فیلم مانده بود که شوهرخاله خطاب به خاله جان که در حال صحبت با مامان بنده بود گفت: "بقیۀ حرفای خواهرونه باشه برای بعد، بریم"

خاله با لبخند: "خونۀ برادرات میریم دیگه، وایسا به حسابت می رسم"

من: D:

شوهرخاله: "تسلیم، باشه بشینیم تا هروقت شما گفتین میمونیم بعد میریم"

من در حالی که سعی می کردم صدای خنده ام درنیاید: "D:"

عروسیِ دخترخاله ام هم افتاد برای هفدهم همین ماه و وقت خداحافظی به من گفت: "همونطوری که خوشگل بودی، خوشگل بیا"

من: "اگه نیومدم چی؟"

دخترخاله "سین" در حالی که پشتش را به من می کرد و می رفت به سمت در و این یعنی ختم کلام: "باید بیای"

من در حالی که می دانستم چاره ای جز رفتن ندارم: "(:"

+ هوس کرده بودم به تلگرامم سر بزنم! بدجوری هوایش به سرم خورده بود... (توضیح: حدود 2 ماه می شود که بی گوشی شده ام و اگر گاه گاهی با موبایلم کار داشته باشم آن را در اختیارم می گذارند که تا حالا پیش نیامده [استیکر خندۀ اجباری])

القصه کاملا آرتیستیک نقشه کشیدم برای به چنگ آوردن گوشیِ قدیمی مامان جان که با قراردادن سیم کارت در آن، از طریق لپ تاپ بتوانم کد عبوری را به دست آورم و وارد تلگرام شوم (البته می توانستم خیلی راحت به مادرم بگویم تا گوشی خودم را بدهد ولی من از کارهای هیجانی بیشتر خوشم می آید؛ شیطنت هست دیگر!! :دی)

موقعیت را سنجیدم: مامان در حیاط بود، خواهر و برادرم در اتاق. در هال و پذیرایی مورچه هم نبود. در دل، بشکنی زدم و جستی برخاستم و روی نوک پا دویدم سمت اتاق مامان و بابا... گوشی روی میز بود، سریع برداشتم و آوردم به اتاق خودم... سیم کارت را درونش گذاشتم و تند تند در تلگرامِ لپ تاپ، شماره ام را یادداشت می کردم...

من: بدو، زود باش... اه پس چرا نمیاد... (صدای پای مامان در حیاط به گوش می رسید)

دوباره یادداشت شماره را از سر گرفتم... یوهو، این بار پیام کد ارسال شد. به سرعت شماره را وارد کردم. سیم کارت را درآوردم و گوشی را روی چادر نمازم، در گوشۀ اتاق گذاشتم... همین که خواستم سمت لپ تاپ بروم، مادرم در اتاق را باز کرد و من وسط اتاق خشکم زد...

مامان: "چرا ترسیدی؟"

من: "من؟ ترس؟ نه، واسه چی؟"

مامان: "چیزی نمی خوای؟"

من که سعی می کردم با آرامش روبه روی مادر قرار بگیرم تا گوشۀ اتاق از دیدش خارج باشد، گفتم: "نه (:"

مامان رفت روی مبل نشست و مشغول خوردن آجیل شد همراه با تماشای تلویزیون...

من در دلم: "ای بابا، حالا چطوری از جلوی مامان رد شم و گوشی رو بذارم سرجاش؟! نکنه یهو بره تو اتاق ببینه گوشی نیست!!!"

دل تو دلم نبود که یهو یه لامپ بالای سرم روشن شد (: 

کاپشنم رو پوشیدم و خیلی با اعتماد به نفس از جلوی مامان رد شدم و رفتم به اتاق و خیلی تند گوشی را از جیبم درآوردم و گذاشتم سرجایش و تندتر از آن برق دستشویی را روشن کردم و بلافاصله درش را باز کردم که مامان بداند رفته ام دستشویی... 

من در دلم: "آخیـــــش، تموم شد..." و در آینه به خودم لبخند می زدم... (:

(حالا فاکتور می گیریم که مامان با نوع نگاهش، حتما فکر کرده پاک، خل و چل شدم که کاپشن پوشیدم تو این هوا... مهم نیست ولی می ارزید (; )

چهارشنبه مورخ 95/1/4

+ ساعت یک ربع به سه را نشان میداد. گفتم یک چُرتی بخوابم و خستگی ام برود به در... بیدار شدم دیدم صدای پسرخاله "عین" می آید! ساعت یک ربع به چهار بود... تندی لباس هایم را عوض کردم و صبر کردم؛ حرف هایشان که به نقطۀ مکثی رسید در را باز کردم و بلند سلام کردم... چنان صدایم رسا بود که همه به من خیره شدند....

با خاله میم روبوسی کردم. پرسید: "کجا بودی؟"

با لبخند آکنده از خجالتی گفتم: "خواب بودم"

مامان: "ما فکر کردیم تو اتاقت بودی همین طوری"

من در دلم: "آخه مامان جان، اگه من بیدار بودم نمیومدم لااقل سلام کنم؟! هرچند درسم داشتم..."

برای پایان بحث حرفم را به زبان نیاوردم و به لبخندی اکتفا کردم. روبوسی ها که تمام شد کنار خاله شین -نه آن خاله شینی که دیروز بود- نشستم و قیافه ها را از نگاه می گذراندم که متوجه شدم از اول که در را باز کرده ام تا حالا که محو تماشا شده ام پدرم مرا نگاه می کند... به رویش لبخند زدم... نگاهش را برگرداند... نگاهش برق می زد اما پر از اندوه بود... تفسیر نگاهش را بارها برایم گفته است: "دخترم، تو برای من خیلی عزیزی و دوسِت دارم اما نگران آیندَتَم.........."

و من فقط امیدوارم نتایج کنکور امسال خوب باشد... خوبی که در نگاه پدرم دیگر اندوه نباشد... الهی آمین...

+ مادر، زحمت کشیدند و حنا ریختند بر موهایم... (: از رنگ حنا خوشم می آید...

 

ادامه دارد...

 

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

 

هم میهن ارجمند! درود فراوان!

 با هدف توانمند سازی فرهنگ ملی و پاسداری از یکپارچگی ایران کهن

"وب بر شاخسار سخن "

هر ماه دو یادداشت ملی میهنی را به هموطنان عزیز پیشکش می کند.

خواهشمنداست ضمن مطالعه، آن را به ده نفر از هم میهنان ارسال نمایید.

 

آدرس ها:

 

http://payam-ghanoun.ir/

http://payam-chanoun.blogfa.com/

 

[گل]

 

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

۝۝۝۝♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥۝۝۝۝

یاد اون پیام هایی افتادم که میگن اگه به ده نفر نفرستید یه اتفاقی براتون میفته!!
پنجشنبه ۵ فروردين ۹۵ , ۱۷:۱۶ ســـــــــــــر باز
تلگرام :) انگار جرمش سنگینه تو خونه شما!
خوبه..چون در حد مواد مخدر، اعتیاد آوره

منم مادرم موهام رو حنا گذاشت :) البته رنگ مشکی زیاد بهش زده بود قهوه ای نشد!
جرمش برای من که کنکور دارم بله، سنگینه
در حد مواد مخدر؟! فکر می کنم از اون هم بدتره...

با تشکر از مامان خوبم و مادر خوب شما...
سلام بلاگ خیلی خوبی دارید مخصوصا قالبش خیلی جالب و ساده و قشنگه :)
خوشحال میشیم اگر وبلاگ ما رو هم لینک و دنبـــــــــــــال کنید :) ممنون 
در ضمن به پست ها تون امتیاز + دادیم ( قلب ) ممنون میشیم اگر شما هم از وبلاگ ما در لینک زیر حمایت کنید :)
http://weblogiha.blog.ir/1394/12/26-3
سپاس از شما ...
سلام. ممنونم، البته بایداز طراحش آقای عرفان تشکر کرد (:
سعی میکنم خوشحالتون کنم (:
خیلی ممنونم ولی نخونده لایک کردن زیاد مورد پسندم نیست، بله حتما...
خواهش میکنم...
آخ آخ! آخرش اسم کنکور رو آوردی دلم آشوب شد! :)
امان از این کنکور آشوبگر!

برخی از اجزا، که بسیاری از مردم به عنوان "سین" در سفره هفت سین قرار می‌دهند، نادرست است. هرچند که قرارگیری این اجزا بر سفره به به جهت تکمیل و یا زینت مورد تایید است؛ ولی در نظر گرفتن آن ها به عنوان "سین" صحیح نیست. برخی از مواردی که به غلط در مجموعه "سین" های سفره قرار گرفته اند عبارتند از:

v      'سکه': کلمه تازی است. ریشه پارسی آن "چکه" است که به اعراب به دلیل ناتوانی در تلفظ حرف چ، آن را به صورت سکه ادا کرده اند. همچنین سکه ریشه گیاهی ندارد.

v      'سپند (اسفند)': خوراکی نیست.

v      'سبزی پلو، سیرترشی، سیب زمینی': ترکیبی هستند.

v      'ساعت، سیخ،...': ریشه گیاهی ندارند.

v      'سماور': نه خوراکی است و نه پارسی. ریشه کلمه روسی است.

v      'سنبل': نه خوراکی است و نه پارسی. سنبل کلمه عربی است و معادل پارسی آن "خوشه" می باشد.

به ما هم سر بزنید  وبلاگ ما seyou.blog.ir

 فروشگاه اسلامی http://luna.eslamshop.ir/

 فروشگاه فایل http://luna.sidonline.ir/

 فروشگاه لوازمhttp://luna.eshopfa.net/

================================================================================ تقویم کاشتنی 95، بوگیر تزئینی طرح گل، مونوپاد، فانوس شارژی کشویی، دوربین مینی دی وی نانو کمرا، سطل زباله ماشین، قالب فانتزی تخم مرغ، لامپ اضطراری هندی بالب، دستگاه آسان نوش، تخم‌مرغ پز سوسیسی، چرخ کن دستی خانگی، خرد کن دستی آشپزخانه slap chop، ساک خرید گرب بگ، ماسک صورت sevda، نگین ناخن X-D، داکت بزرگنمایی تصویر موبایل، ماساژور دلفینی کوچک و ... .

===========================================================================

کامل ترین نرم افزارقواعد ادبیات عربی، نرم افزار مرگ حیات جاودان، نرم افزار جامع دروس حوزوی، نرم افزار مداحی همراه، دانشنامه جامع سلامت  تغذیه و پرشکی، قــــــران کریم همراه با اســـــــــــتخاره گویا، کتابخانه جامع طب(سنتی ـ اسلامینرم افزار جامع ویژه پسران، نرم افزار فرزند صالح و ... .

o_O
سلام


فردا تولد یکی از دوستای گلم هس خیلی خوشحال میشم بیاید

و بهش تبریک بگید منتظرمツ
سلام
اگه بتونم حتما میام...
من عاشق خوشحال کردنم (:
ممنون از شما :)
ببخشید لفظ " مینیمال " به چه معناست ؟؟
بنده هم از شما ممنونم
همون شکل سریع تلفظ mini mail هست به معنی نامه ی کوچک یا کوتاه
آهان ممنون
راستی دوست داشتدی وبلاگ ما رو هم لینک کنید
خواهش میکنم
به رسم بلاگفایی ها می گم "با افتخار لینک شدید"
جمعه ۲۲ دی ۹۶ , ۰۰:۲۱ گرافیست ارشد
به به ، سپاس از شما :)
البته من هم در بلاگفا وبلاگ داشتم خیلی وقت پیش ، ولی یه مشکلی براشون پیش اومد و نصف مطالب پاک شد ! در هر صورت اینجا خیلی بهتره .
خواهش میکنم
بله اون زمان ما هم بودیم و اصلا بخاطر همین کوچ کردیم اومدیم بیان!
نظرم هم راجع به بهتر بودن اینجا رو میتونید اگه دوست داشتید توی پست آخرم بخونید
جمعه ۲۲ دی ۹۶ , ۰۸:۴۹ گرافیست ارشد
احسنت ، چشم ممنون .
تشکر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan