مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

می روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد

سکانس اول:

هنری: «اگه گفتی اون چیه که برای هر کسی واجبه، حتی واجب‏ تر از نون شب؟»
الین: «خوشبختی؟»
هنری: «البته که خوشبختی! امّا کلید خوشبختی چیه؟»
الین: «ایمان به خدا؟ امنیت نیست؟ سلامتی چی عزیزم؟»
هنری: «توی نگاهِ غریبه‏ هایِ توی خیابون که دقیق می‏شی، به هرجا که چشم می‏گردونی تو نگاه‏ا چه حسرتی می‏بینی؟»
الین: «خودت بگو هنری، من دیگه عقلم به جایی قد نمی‏ده»
هنری: «یکی که آدم باهاش درددل کنه! کسی که آدم رو درک کنه! همین»

- قصه از این جا شروع می شود، کسی نیست درک کند! کسی نیست مسلط باشد به اندازه گیری ابعاد تفکراتم!! کسی نیست زاویۀ دیدم را بلد باشد!! ... دل از این هاست که می گیرد و این رنج است...

سکانس دوم:

پیرمرد: «دلت گرفته، آره؟ دلِ همه می‏گیره، دل داشته باشی می‏گیره دیگه... یا رفیقَ مَن لارفیقَ له... ای رفیق کسی که...»
سرباز: «رفیقی نداره...»
پیرمرد: «توئم قشنگیا... از خودی... خب حالا می‏خوای یه راهی بهت یاد بدم دلت وا بشه؟ توئم چشماتو ببند... دِ ببند دیگه... خب، چی می‏بینی؟»
سرباز: «هیچکس»
پیرمرد: «هیچکس... خب هیچکس قشنگه دیگه... هیچکس همه کسه، همه کس هیچکسه. حالت خوب شد؟»

- شاید باید چشم ها را بست و هیچ دید! ... می بندم ... هیچ نمی بینم ... حتی توان هیچ دیدن هم در من نیست دیگر!

سکانس سوم:

توماس: «توی این چهار سال هر بار که رقص تو رو دیدم، انگار داری زور میزنی که تمام حرکاتو کامل و درست انجام بدی. امّا تا حالا هیچوقت ندیدم که خودتو رها کنی. این همه انضباط واسه چیه؟»
نینا: «من فقط می‏خوام بی عیب و کامل باشم»
توماس: «کمال این نیست که همش خودتو کنترل کنی. یه وقتایی لازمه که خودتو رها کنی. خودتو غافلگیر کن تا بتونی بقیه رو غافلگیر کنی»

- پس به ناچار باید رفت! باید بشکنم خود را، خُرده هایم را برگیرم و آن چنان بسابم که خاک شوم... و خدا دوباره از نو بدمد خودش را در من... !!! با این روح آزرده زندگی نتوان کردن ... روحی که هیچ می بیند و نمی بیند هیچ را...

«می گریزم از تمام بی کسی/ می روم تا راه را هم گم کنم/ شهر تنهایی سراغم را گرفت/ می روم تا اوج تنها سر کنم»...

 

+ می روم تا باز یابم خود را...! خودی که بتواند به پهنای افق برای آدمیان آفتاب و مهتاب ندیده، قد خم کند و  به درازای زباِن نیشگونِ بعضی ها سیلیِ محکمی بزند به زبانش! نه تنها زبان بزرگ که زبان کوچک هم... خلاصه خودی را میگویم که با قوانین اینجا سر تضاد نداشته باشد! نه قوانینِ تشریفاتیِ سازمان دنیا که قوانینِ تعلیقاتیِ سازوکارِ اذهان را می گویم؛ همان ها که آدم را بالقوه تا عرش می برد و بالفعل میان زمین و آسمان معلق نگه می دارد... 

+ فقری در سینه دارم: محتاجم به تنهایی... کمی تنهایی حواله ام کنید...

+ حرف دلم با صدای احسان خواجه امیری:

 

+ شاید نبودنم به طول انجامید، التماس فراموش نشدن و دعا.........................................

 

سال نو مبارک ...

ممنونم، سال نوی شما هم مبارک...
دوشنبه ۹ فروردين ۹۵ , ۰۸:۳۸ ســـــــــــــر باز
متن دردآلودی بود
:,(
بیمارم!
بیماریم هم مسری است نسبت به وابسته هایم... علی الخصوص نوشته هایم...!
من درد میکنم، آن ها هم درد می کنند..........
دوشنبه ۹ فروردين ۹۵ , ۰۹:۴۹ سیّد محمد جعاوله
متشکرم
جالی یود به منم سر بزن
دوشنبه ۹ فروردين ۹۵ , ۱۱:۱۰ سیّد محمد جعاوله
برای مطلب خوبشون
مطلب خودمه
اگه منظورتون اینه که برای مطلب خوبم تشکر کردید خیلی از شما ممنونم
لطف دارید
دوشنبه ۹ فروردين ۹۵ , ۱۴:۵۵ سید مصطفی موسوی همایون
جالبه موفق باشید
بهم لایک بدید
http://weblogiha.blog.ir/1395/01/07-8
لایک زدیدخبرم کنید.ممنون
غمگین نباش . متن میذارید واضح تر بذارید که ملت بفهمن تشکر کنن یا همدردی . من توی این متن فقط غم دیدم و دلم گرفت
واضح تر از این نمی شد!
عذر میخوام که دلتون گرفت...

بسیار عالی... آیا می دانستید

گل صد برگ (درمان سنگ کلیه و مثانه)

این داروی گیاهی ، دارای ویژگی هائی می باشد که در هیچ کدام از داروها (چه گیای و چه شیمیایی) وجود ندارد .این دارو نتیجه سالها تحقیق و پژوهش است که بسیاری از بیماران را از درد نجات داده است . با مصرف این دارو در 10 روز شاهد اثرات ویژه زیر خواهید بود

وبلاگ ما  http://seyou.blog.ir/

فروشگاه اسلامیhttp://luna.eslamshop.ir/

 فروشگاه فایل درسی http://luna.sidonline.ir/

 فروشگاه لوازمhttp://luna.eshopfa.net/
باتشکر از حضورتان
پشت کنکور موندن آدمو داغون میکنه ! هر چند من خودم اولین سالمه اما زیاد امید ندارم به امسال  هدفم فقط داروی دانشگاه تهرانه خواهشا برام دعا کنید  به امید موفقیت همه کنکوریها.       
پشت کنکور موندن اگه با انگیزه ی کافی باشه به هیچ وجه موجب داغون شدن نمیشه. إن شاءالله که موفق میشید.
جمعه ۲۷ فروردين ۹۵ , ۱۲:۵۸ خانوم فیروزه ای ...
بهار امد... 
بهار آمد و چه چیزها و چه کس ها رفتند......
غم های تلخ واقعی ولی زیاد بود
تا بوده همین بوده....
امیدوارم کسی این تلخی ها رو تجربه نکنه
واااو عالی بود 
یعنی نمیدونی چه لذتی داره درست کلمه به کلمه ذهنیات خودت رو که از سر بی حوصلگی همیشه تو حصار ذهنت حبس کردی رو به این بی پروایی بخونی و فقط و فقط بخونی 
این قسمتش معرکه بود 
انگار از ته دلم در اومد :
و خدا دوباره از نو بدمد خودش را در من... با این روح آزرده زندگی نتوان کردن... 

معرکه بود یعنی... 
مرسی واقعا 
خواهش میکنم، قابلی نداشت
سپاسگزارم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan