مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

قلمم راست بایست! واژه ها گوش به فرمان قلم، صاحب پست عزیزیست به نام "مادر"

نمی خواستم بنویسم... لااقل تا وقتی که وجودم به موجودیّتِ دلخواه تبدیل نشده...! اما حادثه خبر نمی کند، هیچ گاه خبر نکرده و این بار هم خبر نکرد! آن قدر تقدیر، دستِ این اتفاق را ناگهانی رها کرد که اتفاق افتاد... افتاد از شیبِ بومِ حیات به آغوشِ نقاشِ مرگ! به پلک زدنی هم قانع نشد حتی!!! دیگر چه بگویم از ناگهانی بودنش؟!...

خداوندا! مگر "ألَّذی خَلقَ فَسَوّی و الَّذی قدَّر فَهَدی" نیستی؟! پس چرا تقدیر و اندازه ها از دستت در رفته و حالا که عبای قضایت را به تنم کرده ای، قواره ی دلم را این چنین تنگ دوخته ای؟!!! خدایا دلم تنگ است برای گلستان و بوستانم، همان دانه دانه گل های رنگی رنگی پیراهنش را می گویم که سر بگذارم به رویش و غرق شوم در عطرِ خوشایندِ مهرِ خدا گونه اش... بارالها! دیگر حتی این گلستان و بوستان، صوت قناری وَشَش را به خود نمی بیند چه رسد به من، به دخترکِ سربه هوایِ گم گشته در اوهامش!!

خدایا می بینی؟! دست هایم هِی می نویسند و هِی پاک می کنند، هِی میلرزند و هِی آه میکنند... دست هایم میفهمند، می دانند، آگاهند... آخر دست هایم لمس کرده اند صورت سرد و بی جانش را، دیده اند اندام نحیف و نیلی اش را، شنیده اند سکوت نفس ها و چشم هایش را... و چه سنگین بود هوای خالی از استنشاقش...

ای خاکِ کفِ پایِ تو من! بدان اگرچه "درگذشته" ای و ساده در "گذشته" ای اما یادت همواره استمراری مطلق خواهد بود و حال به یاد اشعار کودکی این گونه زمزمه میکنم: "خونه ی مادربزرگم دیگه قصّه نداره..........................."

 

+ آغاز غصه ی ما: 1395/2/3

+ لطفا برای شادی روحش "فاتحة مع الصلوات"

+ نوشتنی ها را نوشتم و خواندنی ها را خواندید اما کشیدنی ها را فقط دلم می داند و دلم... کشیدنی هایی که فقط درد دارد... "درد من و دل من، خرابه منزل من"...

خوب بود
لایک
خدا بیامرزشون ...
امیدوارم قدرتتون برای کنار اومدن با این موضوع روز به روز بیشتر بشه ...
من اینطور وقتا حرف زدن بلد نیستم ببخشید !
چون به نظرم حرف ها تکراریه اینطور وقتا ...
مثلا غم آخرتون باشه به نظرم حرفه احمقانه ای است و هیچ وقت همچین اتفاقی نمیفته که غم آخر ادم باشه مگر اینکه خدایی نکرده خودش بمیره و غم ها تموم بشه !
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه...
ممنونم
همین که دعا می کنید برای صبوری و قدرت بیشتر، کافیه...
پنجشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۵ , ۱۱:۱۶ اگه خدا قبول کنه .. ... یه بنده خدا
سلام


عالی و بی نظیر


به این پست هم سر بزنید و

و تو این ثواب بزرگ شرکت کنید:


http://bankmazhabi.blog.ir/1395/02/15/%D9%86%D8%B8%D8%B1%D8%B3%D9%86%D8%AC%DB%8C

اگر دوست داشتید توی وبلاگتون این پست رو تیلیغ کنید تا همه ثواب ببرند

آدرس و نحوه تبلیغات هم در نظرات همین پست ↑ هست....
الهم صل علی محمد و آل محمد + فاتحه

در دل شب‏هاى تار

در دامن غم‏ها

خوشى ‏ها برایم متولد شدند

،

خوشى‏ ها رشد کردند

ناخوشى‏ ها شکسته شدند

،

خوشى‏ ها به بلوغ رسیدند

عاقبت ناخوشى شدند

،

خوشى، چیزى جز ناخوشى نبود

خوشى، چیزى جز ناخوشى نشد

#عین صاد


خوشی ها همیشه ناپایدارند

خوبی هایتان برقرار


+ اول گفتید مادر با هول و بلا داشتم می خوندم..تا اینکه رسیدم آخر.. گرچه در دنیای احتمالات....

ممنونم آقای نوری
خوبی های شما هم برقرار
مادر، مادره... جه با پسوند بزرگ، چه بدون اون...
خدا رحمتشون کنه...
همه گفتنی هارو همش رو گفتی... 
اینقدر هم قلمتون زیبا بود که من فقط هاج و واج موندم.... 
خدا رفتگان شما رو هم رحمت بکنه ان شاءالله
ممنونم، لطف دارید
پنجشنبه ۲۷ خرداد ۹۵ , ۱۳:۰۹ پریســـآتیـــــس : )
روحشون شاد :(

روح مادربزرگ عزیزتون شاد و سایه مادرتون بالای سرتون ، سالم و سلامت 

چقدر خوب گفتید و چقدر تونستم همزادپنداری کنم
متشکرم
إن شاءالله سایه ی مادر و پدر شما هم مستدام باشه

نظر لطف شماست (:
چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش / چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دوکار / دست او در گردنم یا خون من در گردنش
گر تنم مویی شود از دست جور روزگار / بر من آسان تر بود کآسیب مویی بر تنش

سعدی ، این غزلم از دیوانش بره سنجاق بشه به بوستان و گلستان متن :)
اینان مگر ز رحمت محض آفریده اند/ کآرام جان و انس دل و نور دیده اند
لطف آیتی است در حق اینان و کبر و ناز/ پیراهنی که بر قد ایشان بریده اند

اینم یه دو بیت دیگه از سعدی
سپاس، سنجاق شد (:
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan