مـ18o81ـن

کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!

هفتابیچار

بازم دارم هدفم رو گم می کنم! 

بازم دارم بی راهه می رم! نمی دونم این دنیای لعنتی چی می خواد از جون من...!!! اه حالم از خودم و احساساتم داره به هم می خوره... هر روز یه حسی دارم! شدم هفتابیچاره چیه نمی دونم اسمشو... در هر صورت خیلی قر و قاطیم...

هووووووووففففففففففف فیزیک نخوندم هنوز! سرم درد می کنه... خدایا کمکم کن می دونم تو تنها یار و غمخوار منی... پس زودی بیا که به کمکت شدیدا نیازمندم...

#یه دختر درب و داغون!

 

حل شدن سوالات در ذهن حلال!!!

امروز امتحان ریاضی داشتم! 

وای هیچی نخونده بودم یعنی خونده بودم ها منتهی درست و حسابی نه! رفتم سر جلسۀ امتحان!!! اولی حل شد دومی هم همین طور٬ خدایا سومی هم میشه حل شه؟ هوووففف، حل شد؛ ممنونم خدا جون.... همین طوری تا آخر سوالا رو حل کردم ولی خدایی خیلی خسته شدم!!!! آخه سوالاش فضایی بود...

امیدوارم نمره ی خوبی بگیرم.... خدایا به تو امید بستم...

هر زمان فالی گرفتم غم مخور آمد ولی...

شب یلدا که شنبه بود رفتیم خونه ی پدر بابام! خلاصه بعد کلی اتلاف وقت من پیشنهاد دادم که فال حافظ بگیریم...  

تلقین مثبت، انرژی مثبت، زندگی مثبت

اول صبحه. فردا شب٬ شب یلداست... خیلی این شب رو دوس دارم...

کم کم مشکلاتم داره حل میشه و من خیلی خوش حالم...

خدایا شکرت...

برای امروز خیلی انرژی دارم... یه انرژی مثبت زائد الوصف!!!

می خوام با این انرژی درسام رو بخونم. آخ که چقد من کتابام رو دوس دارم...

رضایت نفس

این هفته خیلی خوب درسام رو خوندم. درس خوندن فوق العاده ست...! تصاویر جدید زیباسازی وبلاگ , سایت پیچک » بخش تصاویر زیباسازی » سری پنجم www.pichak.net کلیک کنید

بازگشت به حس قدیمی

دیروز خیلی خوب درس خوندم و امروزم امتحان ریاضیم رو عالی دادم.نایت اسکین

از خودم که فعلا راضی شدم... به درس علاقه مندتر شدم... هیچی مثل کتابام برام مهم نیست!!!!

چیزی تا امتحانات ترم نمونده! همین چهارشنبه امتحان ترم تاریخ داریم. مطمئنم خوبِ خوب از پس همه ی امتحانام برمیام...

شنبه هفته ی دیگه شب یلداست... منتظر اون شبم...

این مدت نمی تونم زیاد بنویسم ولی بعد امتحان کنکورم (که اگه خدا بخواد از پس اینم به خوبی بر میام) اتفاقای مهم زندگیم رو می نویسم...

به امید موفقیت و پیروزی...

اگر خدا بخواهد...!

سرک کشیدن به وبلاگِ جان

می دونم خیلی وقته نیومدم....  

تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده اما من وقت سر خاروندنم ندارم!!!!! فقط به یه چیز فکر می کنم:

قبولی در بهترین دانشگاه

برام دعا کنین!

خدایا می دونم که تو هم پشت و پناهمی...

تلخی بلافاصله بعد از شیرین کامی

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

همه کودک درون بازیگوشی دارند!

الآن کلی چیز نوشته بودم همش پاک شد؛ لعنت به اینترنتی که بی موقع قطع بشه!!! 

زنگ زیست خانم جهان آبادی گفتن در طی زمانی که ۲ سال دانشگاه تدریس می کردن... بقیش رو بعدا می نویسم الان دیرم شده باید برم کانون! با پشتیبانم قرار دارم!!!!

(الآن 29 آذر سال 94 هست و من از بقیه ای که می خواستم بنویسم فقط یه چیزی یادمه! اونم اینه که خانم جهان آبادی حین تدریس، گوشی یکی از پسرا رو که حواسش پرت بود و به قولی تو دنیای هپروت سیر می کرد گرفت. بعد از چند دقیقه صدای زنگ گوشی درمیاد و ایشون اسم یه دختری رو مثلا از روی گوشی میخونن و می گن این کیه؟ ( البته به شوخی ) و بعد کل کلاس میره رو هوا... (: )

بِسمِ رَبِّ جان
سلام، مستور هستم (:
شب گردم،
میان آب قدم می زنم
و سر به بالین ماه دارم!
دیگران، مبهمِ عجیبم می خوانند؛
شما مرا چه می خوانید، الله أعلم...!

+ آدرس وبلاگ برای ممنوع البیانی ها:
yon.ir/sy3Ym
نویسندگان
Designed By Erfan Powered by Bayan