امروز برف اومده بود....
دو روز دیگه تولد خواهرمه اما من می خوام امروز تو کلاس زبان بهش کادو بدمو براش سخنرانی کنم...
حالم بهتر از دیروزه...
- شنبه ۱۲ بهمن ۹۲
کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!
امروز برف اومده بود....
دو روز دیگه تولد خواهرمه اما من می خوام امروز تو کلاس زبان بهش کادو بدمو براش سخنرانی کنم...
حالم بهتر از دیروزه...
همه چی آرومه...
توی این دنیا ...
یه کمی خستم...
همه چی آرومه...
آدما خوابیدن...
شک ندارم دیگه...
به خدا نالیدن...
خیلی روزای سختی رو می گذرونم... همش دارم با خودم کل کل می کنم!!! چرا؟ چطوری؟ تا کی؟ و ... سوالایی که هر لحظه از خودم می پرسم! نمی دونم؛ شاید به خاطر سنمه!!!
إیّاکَ نعبدُ و إیِاکَ نستعین...
مثلا می خواستم بهترین معدل رو بیارم
می دونم وقتی چهارشنبه مامان بره معدلم رو ببینه اعدام رو شاخمه... اونم اعدام به روش بابا!!!!!! ممکنه باهام قهر کنه و من باید تو حسرت خوشبختی های گذشته م بسوزم...
خدایا حالا که به خیالت من ایوبم بهم صبر ایوبی هم بده... دیگه دارم می بُرم...!!!
از امروز تصمیم گرفتم بچسبم به درسم... واسه همین دیر به دیر میام...
فقط اومدم اینو بنویسم پس فعلا خداحافظی وبلاگ عزیز
امروز تصمیم گرفتم انتخاب کنم! انتخاب کنم بین بدی و خوبی... بین خدا و شیطان... بین دوراهی که توش گیر کرده بودم... منم خدا رو انتخاب کردم...
امروز که از سر جلسه ی امتحان فیزیک اومدم (امتحانم رو هم افتضاح دادم) بعد ناهار رفتم دوش گرفتم و غسل طهارت از گناه و پلیدی و رجس رو انجام دادم... وضو گرفتم و نمازم رو خوندم...
اصلا نمی خوام مثل دخترای بی فکر باشم و هر کاری که به مزاجم خوش اومد رو انجام بدم...!!!!!!! می خوام مثل اسمم باشم... پاک و بی ریا...
امروز ۹۲/۱۰/۱۴ روز شنبه، تو باید حسابی روحت رو جلا بدی و بسازیش... خدا یار و یاورته مطمئن باش...
یاعلی
بازم دارم هدفم رو گم می کنم!
بازم دارم بی راهه می رم! نمی دونم این دنیای لعنتی چی می خواد از جون من...!!! اه حالم از خودم و احساساتم داره به هم می خوره... هر روز یه حسی دارم! شدم هفتابیچاره چیه نمی دونم اسمشو... در هر صورت خیلی قر و قاطیم...
هووووووووففففففففففف فیزیک نخوندم هنوز! سرم درد می کنه... خدایا کمکم کن می دونم تو تنها یار و غمخوار منی... پس زودی بیا که به کمکت شدیدا نیازمندم...
#یه دختر درب و داغون!
امروز امتحان ریاضی داشتم!
وای هیچی نخونده بودم یعنی خونده بودم ها منتهی درست و حسابی نه! رفتم سر جلسۀ امتحان!!! اولی حل شد دومی هم همین طور٬ خدایا سومی هم میشه حل شه؟ هوووففف، حل شد؛ ممنونم خدا جون.... همین طوری تا آخر سوالا رو حل کردم ولی خدایی خیلی خسته شدم!!!! آخه سوالاش فضایی بود...
امیدوارم نمره ی خوبی بگیرم.... خدایا به تو امید بستم...
اول صبحه. فردا شب٬ شب یلداست... خیلی این شب رو دوس دارم...
کم کم مشکلاتم داره حل میشه و من خیلی خوش حالم...
خدایا شکرت...
برای امروز خیلی انرژی دارم... یه انرژی مثبت زائد الوصف!!!
می خوام با این انرژی درسام رو بخونم. آخ که چقد من کتابام رو دوس دارم...