این هفته خیلی خوب درسام رو خوندم. درس خوندن فوق العاده ست...!
- چهارشنبه ۲۷ آذر ۹۲
- ادامه مطلب
کسی مستور در من است که سعی در کشف اسرارش دارم!
این هفته خیلی خوب درسام رو خوندم. درس خوندن فوق العاده ست...!
دیروز خیلی خوب درس خوندم و امروزم امتحان ریاضیم رو عالی دادم.
از خودم که فعلا راضی شدم... به درس علاقه مندتر شدم... هیچی مثل کتابام برام مهم نیست!!!!
چیزی تا امتحانات ترم نمونده! همین چهارشنبه امتحان ترم تاریخ داریم. مطمئنم خوبِ خوب از پس همه ی امتحانام برمیام...
شنبه هفته ی دیگه شب یلداست... منتظر اون شبم...
این مدت نمی تونم زیاد بنویسم ولی بعد امتحان کنکورم (که اگه خدا بخواد از پس اینم به خوبی بر میام) اتفاقای مهم زندگیم رو می نویسم...
به امید موفقیت و پیروزی...
اگر خدا بخواهد...!
می دونم خیلی وقته نیومدم....
تو این مدت اتفاقای زیادی افتاده اما من وقت سر خاروندنم ندارم!!!!! فقط به یه چیز فکر می کنم:
قبولی در بهترین دانشگاه
برام دعا کنین!
خدایا می دونم که تو هم پشت و پناهمی...
امتحان قلم چی دادم...
افتضاح خراب کردم!!! چرا؟ چون نخوندم! درس نخوندنم ارادی نیست! خودمم نمیدونم دقیقا چرا؟!... می ترسم پدرم ترازم رو ببینه و دوباره دعوام کنه... البته می دونم شاید حرفی هم نزنه اما از ته قلبش ناراحت می شه و من این رو نمی خوام... به خدا نمی خوام. دلم می خواد بشینم و درسام رو بخونم. ای خدا! اگه خواستم یه وقت بیراهه برم جلوم رو بگیر نذار طوری بشه که دیگه خودم از خودم زده بشم...
می خوام واسه دو هفته ی دیگه که قلم چی دارم خوبِ خوبِ خوب درسم رو بخونم. امیدوارم بتونم تراز مورد نظرم رو بیارم...
+ «جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم تا حریفان دغا را به جهان کم بینم»
#حافظ
خب بذار ببینم امروز چه کارایی کردم؟ رفتم مدرسه امتحان زبان دادم.
یه سوال رو غلط نوشتم. آهان! الآن سه شبه که پشت هم خواب می بینم تعبیرشونم اینه که شوهر می کنم!!! دیروزم برای نماز تو مدرسه چادر رو پشت و رو سرم کردم! فاطمه یا همون سماء جون بهم گفت که یعنی دنبال شوهر می کنم!!!!!!! دیگه همینم مونده بود... نمیدونم چرا همه چی دست به دست هم داده و سرنوشت داره الکی الکی من رو میفرسته خونه ی بخت...!!!
دیروز بچه ها می زدن و می کوبیدن و آواز می خوندن که یهو خانم درویشی اومد تو و گفت: تو کلاستون خوشگل ندارین که دارین خوشگلا باید برقصن رو می خونین!! بعد همه ی بچه ها رفتن جلو که یعنی چی؟ ما خوشگلیم...
امروز کلاس فیزیک داشتم. خیلی از مبحث مغناطیس خوشم میاد برعکس کار و انرژی...
فردا امتحان دارم؟ نه ندارم!!!!!!! واقعا جای تعجب داره که من امتحان ندارم... آخیش... اما باید برای قلم چی کلی خرخونی کنم٬ آخه این جمعه قلم چی دارم.
اگه بخوام بنویسم تا فردا هم می تونم این کار رو بکنم اما فکر می کنم تا همین جا هم کافی باشه٬ این طور نیست؟
دلم گرفته خدا...
دلم می خواد از پشت ابرا بیای پایین٬ روی زمین...
گوشمو بپیچونی و بگی: بشین سر جات و اینقد غر نزن! همینه که هست!
بعد آروم در گوشم بگی: غصه نخور! همه چی درست می شه...
حالم خوب نیست! شاید خسته ام...نمیدونم!
موهام رو کوتاهِ کوتاه کردم... مو برای یه دختر همه چیزشه...
امتحان شیمیم رو خوب ندادم ):
فردا عربی امتحان دارم، تاریخم باید بخونم... چقدر کار دارم...
دلم یه آرامش ابدی می خواد... خدایا! کمکم می کنی؟
برام دعا کنید!
+ امروز غنی سازی اورانیوم ایران به رسمیت شناخته شد... از این بابت خوش حالم...
نمی خوام در مورد امروز چیزی بگم چون خیلی بد بود...
تنها قسمت خوبش اون جایی بود که بعد از کلاس زیست با مامان رفتم مسجد و نماز مغرب و عشام رو به جماعت خوندم!